۱۳۹۸ فروردین ۷, چهارشنبه

چرا کارگاهِ شعر سپید؟ (درس‌نوشت 1)

از شعر سپید معمولا بنام شعر شاملویی نیز یاد می‌شود. این‌که این شعر را شاملویی می‌گویند ارتباط می‌گیرد به چهره‌ی متشخص یکی از شاعران سپیدسرا که احمد شاملو است. پیش از شاملو نیز نمونه‌هایی از شعر سپید را داریم و بعد از شاملو نیز شعر سپید داریم. بنابراین شاملو نخستین ابداع‌کنند شعر سپید نیست و شعر سپید پس از شاملو نیز پایان نمی‌یابد. شاملو در سپیدسرایی شاعری متشخص است. طوری‌که در غزل حافظ است، در حماسه فردوسی است و در نیمایی نیما، فروغ، اخوان و... استند.
اما برخی به این باورند که شعر سپید با شاملو آغاز شد و با شاملو پایان یافت، زیرا چه در دوره‌ی شاملو و چه بعد از شاملو دیگر شاعری نخواهد توانست با شگردهایی‌که شاملو شعر سپید را سروده است، چنین شعری بسراید. من طرفدار چنین حکم‌های قطعی نیستم. حتا در علم فیزیک نمی‌توان چنین حکمی قطعی کرد چه برسد که در هنر و شعر چنین حکمی قطعی کرد.
این که شاملو این‌همه در شعر سپید جایگاه و اهمیت دارد و شعر سپید معمولا به شاملو ارجاع داه می‌شود به دلیل این است‌که شاملو درباره‌ی شگردهای شعر خود و شعر سپید توضیح داده است و تلاش کرده است‌که شگردهای شعر سپید را از نظر تیوری، نظریه‌بندی کند و نشان بدهد که شعر سپید با شعر نیمایی چه تفاوتی دارد.
اگرچه شعر سپید با شعر نیمایی در نگاهِ جهان‌شناخی هنری تفاوتی ندارد؛ مشخص‌ترین شگرد ساختاری تفاوت شعر نیمایی و سپید در وزن است. نیما عینی‌گراتر است و شاملو ذهنی‌گراتر. بنابراین سوژه در شعر نیما جایگاه‌ِ حاشیه‌ای دارد، اما در شعر شاملو، سوژه و ذهنیت نسبتا جایگاهِ مرکزی پیدا می‌کند.
منظور از ذهنیت و عینیت در شعر نیمایی و شاملویی در این است‌که نیما می‌رود در درون اشیا و چیزها را به زبان درمی‌آورد و می‌خواهد چیزها خود صحبت کنند اما در شعر شاملو، ذهنیت مولف به‌نوعی بر چیزها و جهان تسلط و سیطره پیدا می‌کند. این تفاوت را می‌توان به‌صورت تجربی‌تر در شعر «مهتاب» نیما و «هنوز در فکر آن کلاغم» شاملو نشان داد. هر دو این شعرها از شعرهای معروف معاصر استند.
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند.
...
با وصفی‌که شعر جنبه‌ی سمبولیستی دارد اما برای عینیت‌بخشی در روایت شعر تلاش شده است. معمولا زاویه‌ی دید در سطرها و بندهای شعر عوض می‌شوند. صداهای متفاوت در شعر شنیده می‌شود: نگران با من ایستاده سحر/ صبح می‌خواهد از من/... شعر راوی دارد. شخصیت دارد. اشیا به نوعی حضور مستقل خود را دارند و اشیا خود می‌خواهند صحبت کنند. در شعر شاملو به‌نوعی با یک زاویه‌ی دید رو به رو ایم که زاویه‌ی دید اول شخص است.
هنوز
در فکر آن کلاغم در دره‌های یوش:
...
اگرچه در بیان توصیف اشیا از جایگاهِ راوی سوم شخص دانا صحبت می‌شود که همان ذهنیت مولف‌محورانه است: .../ و رو به کوهِ نزدیک/ با غار غارِ خشکِ گلویش/ چیزی گفت/...
هر دو شعر جنبه‌ی سمبولیستی دارد. کلاغ در این شعر یک سمبول است. آنهم نه جنبه‌ی نمادینی که کلاغ در فرهنگ عام دارد؛ بلکه شاعر در این شعر، کلاغ را به یک سمبول شخصی ارتقا داده است. تلاش نیما عینیت‌بخشی در شعر بود. شاملو نیز تاکید به ذهنیت‌گرایی در شعر ندارد اما در شعرهایش به ذهنیت‌گرایی و مولف‌محوری کشانده شده است.
بنابراین معمولا در شعر شاملو مولف است که سخن می‌گوید. چندصدایی، عینیت‌گرایی و... چندان حضور مستقل از مولف و شاعر ندارند. مولف تلاش می‌کند از حضور اشیا، زبان، شگردها و روایت برای بیان ذهنیت خود استفاده کند و مناسبات اشیا، زبان، روایت و شگردها را مصادره‌ی ذهنی کند تا شاعر به نمایندگی از اشیا به نفع منظور خود صحبت کند. ممکن شاعر آگاهانه چنین کاری را انجام ندهد اما ناخودآگاه، ذهن کار خود را می‌کند.
شگردهایی را که شاملو در شعر خود به کار می‌برد یا شگردهایی را که برای سرایش شعر سپید پیشنهاد می‌دهد؛ شعر سپید به این شگردها خلاصه نمی‌شود. یک شاعر سپیدسرا می‌تواند فراتر از شاملو، شگردهایی را به کار ببندد یا شگردهایی برای سرایش شعر سپید پیشنهاد کند و شگردهای شعر سپید را تحول و توسعه بدهد.
در این کارگاه تلاش صورت می‌گیرد که به شعر سپید فراتر از شاملو نگاه شود و به این تاکید صورت بگیرد که شعر سپید گنجایش زیبایی‌شناختی، هستی‌شناختی و شگردهای ساختاری و فرمیک خود را به صورت بالقوه می‌تواند داشته باشد که فعلیت پیدا کنند.
پرسش این است‌که چرا این کارگاه به شعر سپید اختصاص دارد؟ می‌توانست به نیمایی، غزل و شعر زبان، فراشعر و فراسپید (موج‌های پست‌مدرنیسم) اختصاص داشته‌باشد. درست است که در دهه‌ی هفتاد دکتر رضا براهنی کارگاهِ شعر خود را راه انداخت که در این کارگاه، شعر زبان مطرح شد. این کارگاه موجب شد که گفته شود شعر فارسی از نیمایی و سپید به مرحله‌ای دیگر عبور کرده است. یدالله رویایی، رضا احمدی، علی عبدالرضایی و... گویا جریان‌های شعری خود را دارند. به هرصورت اکنون به این موارد پرداخته نمی‌شود.
این‌که این کارگاه به شعر سپید اختصاص دارد؛ از سویی شعر سپید را فراتر از شگردهایی شاملویی درنظر دارد؛ وَ از سویی، شعر سپید را پس از شعر نیمایی جریانی نسبتا مسلط و فراگیر در شعر فارسی می‌داند که شعرهای پساسپید بیشتر موج اند تا جریان. بنابراین شعر سپید می‌تواند گنجایش خود را داشته‌باشد؛ جدایی از این‌که چقدر شیفته‌ی ایسم‌زدگی استیم و می‌خواهیم از همه‌چه عبور کنیم و تا برسیم به ایسمی. درحالی‌که این ایسم‌گرایی‌ها بیشتر تقلا و... است نه کار به مثابه‌ی هنر.
اما مهم از همه این‌که در افغانستان شعر سپید آن‌گونه‌که لازم باشد تبیین و نظریه‌بندی و معرفی نشده است. رهنورد زریاب که از داستان‌نویسان معروف کشور است. با فلسفه و نظریه‌های مدرن نیز آشنا است، هنوز شناخت درست از شعر سپید ندارد. شعر سپید را می‌گوید منظور تان از همان شعرهایی‌که زیر به زیرک (شعر سپید) نوشته می‌شود نباشد. واقعیت این است‌که در بسا موارد حتا تفکیک بین شعر نیمایی و سپید را نمی‌دانیم، هر دو را یکی درنظر می‌گیریم. تنها درباره‌ی شعر سپید نه بلکه درباره‌ی شعر نیمایی و درکل درباره‌ی شعر مدرن در افغانستان چندان توضیح، نقد و نظر ارایه نشده است.
از این نظر ما دچار فقدان توضیح، نقد و نظر در شعر مدرن استیم. از آنجایی‌که شعر سپید از دهه‌ی پنجاه در افغانستان رواج پیدا می‌کند و در این جریان شعری، شاعران خوب نیز داریم که شعرهای سپید خوب سروده‌اند اما این شاعران نه درباره‌ی شعرهای خود و نه درباره‌ی شگرد و زیبایی‌شناسی شعر سپید توضیح و نقد و نظر نوشته‌اند.
بنابراین شعر سپید از نظر توضیح و نقد و نظر همچنان فاقد مبنای تیوریک مانده است. این فقدان مبنای نظری و انتقادی باعث شده که شعر سپید یا چندان فهیمده نشود یا بد فهمیده شود. این بد فهمیده‌شدن بود که ما مجموعه‌شعرهایی را بنام‌های «غیرمترقبه، تلخ مثل چای سیاه، ماهیان در رگ‌های من، مخاتب و...» داریم که اصلا نه شعر سپیدند نه نیمایی‌اند و نه «وغیره». بنابه گفته‌ی خود صاحبان این مجموعه‌ها که می‌گفتند شعرهایی این مجموعه‌ها را در موقع‌های خاص بر کاغذ تشناب نوشته‌اند. باید این مجموعه‌ها را شعرسرایی در همان موقعیت خاص بدانیم؛ یعنی موقعیتِ جلوسِ هستی‌شناسانه‌ی شاعر در نشستنگاهِ نزول!
فکر کنید موقعی‌که شگردهای شعر نیمایی و سپید به درستی تبیین نشده باشد؛ چگونه بتوانیم بحث شعر حجم رویایی، بحث رضابراهنی را در «خطاب به پروانه‌ها...»، بحث‌های علی عبدالرضایی و دیگران را بدانیم. بنابه درک این خلا، این کارگاه به شعر سپید اختصاص یافته است. زیرا شعر سپید یکی از جریان‌ها و پایه‌های اساسی شعر نو و معاصر است که باید به درستی درک شود تا بتوانیم تجربه‌ی سپیدسرایی را وسعت و گسترش بدهیم حتا فراتر از شعر سپید؛ درحالی‌که این فراتر از سپید نیز می‌تواند با ملاحظه و مصلحت‌هایی، شعر سپید باشد.
این کارگاه با معرفی شگردهای اساسی شعر سپید آغاز می‌شود. تلاش می‌شود با نقد و نظر بر این شگردها بتوان این شگردها را متحول کرد، توسعه و تنوع بخشید تا گنجایش‌هایی بیشتر شعر سپید درک و تجربه شوند؛ مهم‌تر این‌که در افغانستان جلو بدفهمی شعر مدرن گرفته شود تا دیگر کسی در نشستنگاهِ نزول شعر نسراید و دچار این اشتباه نشود که هرچه در نشستنگاهِ نزول صادر شد؛ آن صادره، شعر پست‌مدرن است (با پوزش!).

۱۳۹۸ فروردین ۲, جمعه

جایگاهِ افغانستان در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز کجاست؟

این یادداشت پرسشی از فرهنگیان، وزارت اطلاعات و فرهنگ، وزارت معارف، اکادمی علوم، مشاوران فرهنگی ریاست جمهوری و از ارگ درباره‌ی حایگاهِ افغانستان در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز است. نخست درباره‌ی «چرایی» این پرسش می‌پرسیم؛ یعنی ضروت چیست‌که این پرسش مطرح شود. به نظر من جشن نوروز فقط یک رویداد تقویمی نیست، بلکه اعتبار و هویت فرهنگی‌ای است‌که کشورهای منطقه با استفاده از هویت و اعتبار جشن نوروز در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز می‌خواهند به پیشینه‌ی تثبیت هویت فرهنگی و تاریخی خویش در منطقه (حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز) بپردازند و به جهان نشان بدهند که ما نیز در این جشن سهم داریم یا این‌که بیشترین سهم را ما داریم.
بهتر است از خود بپرسیم این سهم فرهنگی چرا مهم است؟ مهم‌بودن این سهم فرهنگی در این است‌: 1- جشن نوروز یک جشن باستانی است؛ بنابراین برگزارکنندگان این جشن وانمود می‌کنند که ملت و تاریخ ما در منطقه، پیشینه‌ی فرهنگی و تاریخی دارد. 2- جشن نوروز، منطقی‌ترین جشن تغییر سال است؛ منطقی‌ترین جشن برای تغییر سال به این معنا که طبق یک دور کامل زمین به گِرد خورشید برگزار می‌شود؛ یعنی سال به صورت طبیعی تغییر می‌کند. بنابراین موجب این درک علمی می‌شود که ملت‌های برگزارکنند‌ه‌ی جشن نوروز، هزاران سال پیش تغییر سال را به صورت واقعی می‌دانسته‌اند؛ درحالی‌که تغییر سال عیسویان و... به تقویم مذهبی ربط دارد نه به تغییر سال طبیعی. 3- جشن نوروز ارزش و اعتبار بشری دارد؛ یعنی به هیچ ارزش مدهبی و تقویم مذهبی ارتباط ندارد؛ زیرا به رویدادهای فصلی طبیعت و زمین ارتباط دارد که می‌توان نام این جشن را جشن برای ارج‌گذاری به زمین (خانه) و محیط زیست دانست. بنابراین برگزارکنندگان جشن نورز می‌خواهند در این ارج‌گزاری سهم بشری خود را نشان بدهند. 4- جشن نوروز برای اهمیت بشریی‌که دارد، برخوردار از اعتبار و پیشینه‌ی تاریخی-فرهنگی در فرهنگ بشر است و دارای پیام پاسداری از زمین و زندگی در فصل بهار نیز است که ثبت یونسکو شده‌است. از این نظر، به برگزارکنندگان جشن نوروز امکان می‌دهد که در سازمان یونسکو عضو و شریک یکی از میراث‌های فرهنگی جهان (جشن نوروز) باشند.
جشن نوروز اعتبارهای ملی و فرهنگی دیگر نیز دارد که برای درازشدن یادداشت از فهرست‌کردن آن اعتبارها می‌گذرم و به چهار اعتبار کلی‌ای‌که مطرح شد، عجالتا اکتفا می‌شود. بنابه این اعتبارهای جهانی، که جشن نوروز دارد، چرا دولت ما نسبت به این جشن از نظر میراث فرهنگی بی‌اعتنا است؟ برای بی‌اعتنایی دولت ما به جشن نوروز، پرسش را این گونه مطرح می‌کنیم «آیا ما سهم فرهنگی از نظر میراث فرهنگی در حوزه‌ی جشن نوروز برای برگزاری جشن نوروز داریم؟» به اساس این پرسش ببینیم که افغانستان از نظر جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز چه جایگاهی دارد؟ پس از تثبیت این جایگاه می‌توانیم موضع فرهنگی دولت افغانستان را در قبال جشن نوروز درک کنیم. بنابه این درک می‌توان از موضع دولت افغانستان در قبال جشن نوروز حمایت کرد یا انتقاد کرد و جویایی دلیل بی‌اعتنایی دولت افغانستان در قبال برگزاری جشن نوروز شد.
جغرافیای جشن نوروز منطقه‌ی بزرگی را دربر می‌گیرد که شامل کشورهای آسیای میانه تا سینگیانگ چین، آذربایجان، ایران و عراق می‌شود. در واقع پیش از اسلام و در دوره‌های اسلامی این کشورها یک سرزمین واحد بنام سرزمین ایران بوده که به کشورهای آسیای میانه، فرارودان (ماورالنهر) گفته می‌شده؛ به افغانستان کنونی و بخشی از ایران امروز، خراسان گفته می‌شده؛ به بخش‌های از ایران امروز، فارس گفته می‌شده؛ و به بخش‌های از عراق نیز عراق عجم گفته می‌شده‌است؛ مدتی پایتخت ساسانیان در عراق امروز بوده‌است که نشانه‌هایی از قصر انوشیروان هنوز در عراق موجود است.
بعد از اسلام مرکز این جغرافیا و حوزه‌ی فرهنگی مدتی در سمرقند و بخارا بوده‌است که جشن نوروز با شکوه در سمرقند و بخارا به عنوان جشن دولتی و مردمی برگزار می‌شده‌است. بعد از سامانیان در دوره‌ی غزنویان مرکز و پایتخت این حوزه و جغرافیای فرهنگی در غزنی بوده‌است. در واقع بعد از اسلام این حوزه و جغرافیای فرهنگی در غزنی، دوره‌ی طلایی و اقتدار فرهنگی و سیاسی خود را سپری می‌کند. در غرنی نیز جشن نوروز به عنوان جشن سلطنتی، ملی و مردمی با حضور سلطان محمود برگزار می‌شده‌است. بنابراین جشن نوروز پیش از اسلام و بعد از اسلام در این منطقه و فراتر از این منطقه برگزار می‌شده‌است. باستان‌شناسان و فرهنگ‌شناسان نشانه‌هایی برگزاری جشن نورزو را تا هشت هزار سال قبل قابل مشاهد می‌دانند که سومریان و اعیلامیان نیز این جشن را برگزار می‌کرده‌اند.
افغانستان امروز از نظر جغرافیایی در مرکز جغرافیای حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز قرار دارد. شمال افغانستان آسیای میانه قرار دارد و ایران امروز در غرب افغانستان قرار دارد. افغانستان امروز شامل بخش بزرگی جغرافیای خراسان دوره‌ی خلافت اسلامی می‌شود. بلخ، هلمند، سیستان، هرات، کابل، سمنگان و غزنی از جمله‌ی شهرهایی استند که بسیاری روایت‌های اساطیری و فرهنگی جغرافیای فرهنگی حوزه‌ی ایران باستان به این شهرها ارتباط می‌گیرند. از اشاره به رویدادهای دیگر می‌گذریم، فقط به روایت اساطیری و فرهنگی جشن نوروز اشاره می‌کنیم.
در روایت‌های اساطیری، فرهنگی و ادبی از جمله شاهنامه آمده است‌که نخستین بار جشن نوروز در بلخ رواج یافته‌است. روایت این گونه است که بلخ پایتخت پادشاهی جمشید بود که در ایران باستان پادشاهی می‌کرد. نخستین روز تاج‌پوشی و بر تخت‌نشینی جمشید مصادف بوده با جشن نوروز. بنابراین دو رویداد نیک، آغاز سال و آغاز بر تخت‌نشینی جمشید باهم مصادف می‌شوند و این جشن اهمیت دو چندان پیدا می‌کند پس از آن این روز به عنوان جشن سال نو و روز نو  در افغانستان و منطقه به عنوان رسم ملی و مردمی رواج پیدا می‌کند و برگزار می‌شود.
بنابراین مشخص شد که از نظر فرهنگی، تاریخی و اساطیری نیز جشن نوروز بیشتر از هر کشوری به افغانستان ارتباط می‌گیرد. افغانستان نه تنها در جغرافیای حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز در مرکز این جغرافیا قرار گرفته‌است؛ بلکه از نظر رویدادها و رخدادهای فرهنگی نیز زادگاهِ اکثری از رویدادهای فرهنگی این حوزه فرهنگی بوده است. پس پرسش این است‌که بنابه این جایگاهِ تاریخی و فرهنگی، که افغانستان در این حوزه‌ی فرهنگی دارد، چرا نسبت به این جایگاهِ خود بی‌اعتنا است؟
تاجیکستان این جشن را بسیار با شکوه برگزار می‌کند و چند روز به مناسبت جشن نوروز در تاجیکستان رخصتی رسمی است. اوزبیکستان، ترکمنستان، قزاقیستان و... نیز جشن نوروز را برگز می‌کنند و ادعای سهم فرهنگی در این جشن از نظر حوزه‌ی جغرافیای فرهنگی جشن نوروز دارند. دولت ایران که یک دولت اسلامی با شرایطی خاص است، این جشن را برگزار می‌کند و تقریبا یک ماه در این جشن رخصتی است و مردم ایران در این مدت به سراسر ایران برای گردش و سیاحت سفر می‌کنند. در عراق و آذربایجان نیز نوروز جشن گرفته می‌شود.
اما در تقویم رسمی افغانستان از جشن نوروز نامی برده نشده‌ و روزی بنام جشن نوروز رخصتی رسمی وجود دارد. یک روز بنام روز دهقان و روز معارف رخصتی است که به جشن نوروز و جشن سال نو ارتباط نمی‌گیرد. در حقیقت قراردادن روز دهقان در روز نوروز و یک روز رخصتی بنام روز دهقان در روز نوروز برای کتمان و دست کم گیری جشن نوروز و جشن سال نو است.
کشورهای منطقه از جمله دولت تاجیکستان برای ثبت جشن نوروز در یونسکو تلاش کرد جشن نوروز در یونسکو به عنوان میراث فرهنگی بشر ثبت شد. کشورهای منطقه هر کدام در یونسکو از سهم کشور خویش در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز سخن گفتند که سهم این کشورها در جشن نوروز در یونسکو درنظر گرفته شود و جشن نوروز به عنوان میراث فرهنگی کشورهای شان یاد شود. حتا دولت تاجیکستان جشن نوروز را می‌خواهد به‌عنوان جشن ملی تاجیکستان ثبت یونسکو کند. اما دولت افغانستان نسبت به سهم فرهنگی و تاریخی خویش در سطح ملی، منطقه و جهان بی‌اعتنا است؛ حتا نسبت به سهم خویش در ثبت جشن نوروز در یونسکو واکنشی نداشته‌است؛ چرا؟
من چند روز پیش برای ضرورت برگزاری جشن نوروز و رخصتی به مناسبات جشن نوروز و اهمیت فرهنگی، اجتماعی و بشری این جشن به اشرف غنی رییس دولت وحدت ملی نامه‌ای سرگشاده نوشتم و در این نامه به عنوان یک شهروند از ایشان پرسیدم که شما از تاریخ پنج هزار ساله در افغانستان صحبت می‌کنید؛ این تاریخ پنج هزار ساله نیاز به نشانه‌های فرهنگی، باستان‌شناسی و تاریخی دارد؛ جشن نوروز که یکی از این نشانه‌های برجسته‌ی فرهنگی در تاریخ پنج هزار ساله‌ی افغانستان می‌تواند باشد چرا از این نشانه‌های فرهنگی، ملی، مردمی و تاریخی در کشور از طرف دولت نادیده گرفته می‌شود و به این جشن به عنوان جشن ملی، فرهنگی و تاریخی توجه نمی‌شود تا چند روزی به مناسبت جشن نوروز در تقویم رسمی افغانستان، رخصتی درنظر گرفته شود که با استفاده از این رخصتی، به این جشن ملی و فرهنگی ارج گذاشته شود و مردم افغانستان در روزهای رخصتی بتوانند به زادگاه‌های خود و به ولایت‌های کشور سفر کنند و پس از یک سال فرصت داشته باشند فرهنگ‌ها و رسم و رواج‌های مردم و وطن خویش را در ولایت‌های متفاوت کشور ببینند که باعث تقویت فرهنگ وحدت ملی بین مردم افغانستان شود.
بنابه مناسبت جشن نوروز و اهمیت فرهنگی جشن نوروز در افغانستان و جایگاهِ تاریخی جشن نوروز در افغانستان در ضمن آن نامه، این یادداشت را نیز به عنوان یک فرهنگی نوشتم تا تاکیدی به اهمیت جشن نوروز کرده‌باشم و از فرهنگیان و نهادهای دولتی و ارگ ریاست جمهوری بپرسم که بی‌اعتنایی دولت به این جشن فرهنگی، تاریخی و ملی و مردمی افغانستان برای چیست؟ برگزاری جشن نوروز و رخصتی برای جشن نوروز در تقویم رسمی افغانستان نیاز به هیچ نظریه‌پردازی و ارایه‌ی راه‌حل ندارد؛ جشن نوروز یک جشن تثبیت‌شده‌ی فرهنگی، تاریخی و ملی در کشور است و بیشتر سهم را از نظر میراث فرهنگی و بشری، کشور افغانستان در حوزه‌ی فرهنگی جشن نوروز دارد که باید دولت افغانستان در قبال این سهم و میراث فرهنگی خویش ادای مسوولیت کند. این‌که دولت افغانستان در قبال برگزاری این جشن در سطح ملی، منطقه و جهان ادای مسوولیت نمی‌کند و نسبت به این میراث فرهنگی کشور بی‌اعتنا است؛ باید از دولت افغانستان بپرسیم «چرا؟».

۱۳۹۷ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

استفاده‌ی همگرایی منطقه‌ای از میراث فرهنگی مشترک (به مناسبت جشن نوروز)

اصطلاح «حوزه‌ی ایران فرهنگی» اصطلاحی است‌که توسط فرهنگیان برای حمایت فرهنگ‌های ملی در کشورهای منطقه (تاجیکستان، افغانستان، ایران و سمرقند و بخارا در اوزبیکستان) ساخته شده‌است. این اصطلاح (دانش‌واژه) برای این ساخته شده‌است‌که جلو انحصاری‌شدن یا انحصاری‌کردن فرهنگ مشترک در منطقه گرفته شود و به وجود میراث مشترک فرهنگی در بین کشورهای منطقه تاکید شود.
شاید تعدادی بگویند «چرا ایران». بحث این است‌که منظور از ایران اشاره به جغرافیای سیاسی نیست، بلکه تاکید به جغرافیایی دارای فرهنگ مشترک است‌که روزگاری به عنوان یک سرزمین سیاسی-پادشاهی در جهان بوده است‌که بنام ایران یاد می‌شده‌است. اما امروز این سرزمین به جغرافیاهای سیاسی مستقل تبدیل شده‌است. افغانستانی در بخشی از این سرزمین به جغرافیای سیاسی تبدیل شده است؛ ایران در بخشی از این سرزمین به جغرافیای سیاسی تبدیل شده است؛ تاجیکستان در بخشی از این سرزمین به جغرافیای سیاسی تبدیل شده است؛ در ضمن در آسیای میانه از جمله در ترکمنستان، اوزبیکستان و... از هویت فرهنگی این سرزمین هویت‌زدایی صورت گرفته است؛ درحالی‌که اشکانیان از ترکمنستان استند. عشق‌آباد، اصلا «اشک‌آباد» است. شهری که اشک آن را ساخته است.
به هرصورت بگذریم از این انحصار و شمولیت‌گرایی و بر واقعیت فرهنگی امروزین چند کشور منطقه که هنوز فرهنگ مشترک خود را در این سرزمین حفظ کرده‌اند، تاکید کنیم: افغانستان، ایران، تاجیکستان و سمرقند و بخارا. این کشورها چند عنصر فرهنگی مشترک دارند که میراث فرهنگی مشترک همه‌‌ی آنها است: زبان مشترک (زبان پارسی دری)؛ ادبیات مشترک؛ شخصیت‌های فرهنگی، ادبی و علمی مشترک، جشن‌های مشترک ملی و... . تاجیکستان، افغانستان و ایران زبان مشترک دارند که زبان پارسی دری است. ادبیات مشترک دارند که از رودکی تا عبدالرحمان جامی هر سه کشور می‌توانند ادعا کنند که آثار این شاعران و خود این شاعران متعلق به کشورهای شان استند. چرا؟ برای این‌که تا سده دهم این سرزمین‌ها هویت سیاسی جدا و مستقل نداشتند. شخصیت‌های علمی، فرهنگی و ادبی مشترک دارند که شامل ابن سینا، ابوریحان، بیهقی، مولانا، حافظ، سنایی، دقیقی، فردوسی، فارابی، خیام، رازی و... می‌شود.
ابن سینا در بلخ به جهان آمد، مدتی در پایتخت سلطنتی ایران آن زمان (دربار سامانیان) زندگی کرد، بعد در خورازم رفت از آنجا به اسپهان (اسفهان) آمد و در اصفهان درگذشت. ابوریحان بیرونی از خوارزم (اوزبیکستان) است، به پایتخت سلطنتی ایران آن زمان (غزنی) فراخوانده شد، در غزنی درگذشت. با وصف شهرت جهانی در علم، قبرش در غزنی دچار فراموشی و بی‌اعتنایی قرار گرفته‌است. جشن‌های ملی-مردمی مشترک داریم که جشن نوروز یکی از این جشن‌های منطقه‌ای و جهانی است.
اگر قرار باشد که بخواهیم از این میراث فرهنگی مشترک پا پس بکشیم و بگوییم این‌همه ایرانی است و به ما ربط نمی‌گیرد؛ در واقع به خود و هویت فرهنگی و تاریخی خود آسیب زده‌ایم. امروز هستند کسانی‌که می‌گویند زبان فارسی ایرانی است و... تا از زبان و ادبیات فارسی و سخن بگویی برچسپ جاسوس ایرانی را می‌زنند؛ درحالی‌که ما از سهم خویش بر این میراث مشترک سخن می‌گویم؛ اگرنه به فایده‌ی کشور ایران است‌که همه‌ی این میراث فرهنگی مشترک به این کشور تعلق بگیرد.
میدان هوایی کابل بنام «حامد کرزی» می‌شود اما میدان هوایی بلخ را نمی‌گذارند بنام مولانا جلال‌ادین محمد بلخی شود. از بلند شدن لوح این میدان هوایی برای نامگذاری مولانا جلوگیری صورت می‌گیرد. این رویکرد، فرهنگ‌زدایانه است؛ نباید چنین رویکردی فرهنگ‌زدایانه به سیاست فرهنگی در کشور تبدیل شود و کشور افغانستان را از میراث فرهنگی مشترک در منطقه، محروم کنیم.
به نظر من سنایی از ایران، افغانستان، تاجیکستان است. رودکی از افغانستان، ایران و تاجیکستان است. حافظ از ایران، افغانستان و تاجیکستان است و... .
ما باید از اصطلاح «حوزه‌ی ایران فرهنگی» حمایت کنیم و مفهوم‌شدن این اصطلاح را توسعه و رواج بدهیم تا بتوانیم به صورت همگانی و منطقه‌ای هویت فرهنگی کشورهای خویش را بر این میراث فرهنگی مشترک حفظ کنیم و کشورهای جهان و نهادهای فرهنگی جهانی بدانند که کشورهای افغانستان، ایران و تاجیکستان بر این میراث فرهنگی سهم مشترک دارند.
درست که بعد از عبدالرحمان جامی نمی‌توانیم یک رویداد، عنصر و شخصیت فرهنگی کشور ایران را بنام خود (افغانستان) ثبت کنیم؛ همین‌گونه کشور ایران و افغانستان نمی‌توانند آثار صدرالدین عینی را بنام خود ثبت کنند. با وصف این تفاوت‌ها پیشنهاد من این است‌که هرسه کشور باید در نوشتن تاریخ ادبیات و فرهنگ، جنبه‌ی اشتراک فرهنگی بعد از عبدالرحمان جامی را نیز درنظر بگیرند و تاریخ ادبیات را بر اساس آثار فرهنگی و چهره‌های برجسته‌ی فرهنگی سه کشور بنویسند. بهتر است بنابه میراث فرهنگی مشترک از وجود این میراث فرهنگی مشترک برای همگرایی فرهنگی مطقه‌ای بین کشورهای ما استفاده کنیم نه این‌که از وجود این میراث فرهنگی مشترک برای واگرایی فرهنگی در منطقه استفاده کنیم و مدعی شویم این از من است، از تو نیست و...
مخالفت با جشن بشری نوروز و... نیز بنابه سیاست‌گذاری‌های حذف‌گرایانه صورت می‌گیرد تا هویت کشور و منطقه‌ای را از هویت‌های فرهنگی میراث مشترک حذف کنند. ما در روزگار کثرت‌گرایی‌ فرهنگی در جهان قرار داریم؛ رویکردهای حذف‌گرایانه‌ی فرهنگی و سیاست حذف فرهنگی نتیجه نمی‌دهد؛ باید مدارای فرهنگی را درنظر داشته‌باشیم به فرهنگ کشور خویش آسیب نرسانیم.