در ادبیات معاصر ما (دهه هشتاد بهبعد)
بهویژه در شعر، تعدادی از شاعران بیآنکه ضرورت نوگرایی و چگونگی شگردها و جهانبینی
نوگراییرا در ادبیات و شعر بدانند، از نوگرایی تقلید کردند؛ یکباره آوانگارد و
پستمدرن شدند و بهادعای خودشان شاعران آوانگارد افغانستان شدند. بنابراین نتیجه
اینشد در بین این نسل، جز چند مجموعهشعری بیمعنا شعری نداشتهباشیم.
در ادبیات شعری ما شعر نیمایی، توسط شاعران افغانستان از دهه سی بهبعد
با درک و ضرورت نوگرایی مطرح شد و توسط شاعرانی مانند واصف باختری، لطیف ناظمی و... از نگاه جهانبینی و شگردهای ادبی و زبانی
خوب تحقق یافت. شعر شاملویی (منثور) نیز بنابه درک و ضرورت نوگرایی در دهه پنجاه
توسط شاعران مانند پرتو نادری، لطیف پدارم و... مطرح شد و تحقق یافت.
اما بنابه جنگها و حضور طالبان، گسست در جریانهای ادبی و
شعری ما رخ داد. بعد از طالبان، تعدادی از جوانان که بهعنوان شاعر خود را معرفی
کردند همه شیفته نوگرایی و آوانگاردیسیم بودند؛ در شعر جایگاهی پایینتر از شاعر
پستمدرن و آوانگارد نمیخواستند. برداشت شان از شعر پستمدرن و آوانگارد اینبود:
چیزی بنام شعر بگویی که کسی نداند چیست. از اینکه بهایشان گفته میشد که این شعر
تان چه معنا دارد، سر میجنباندند، میگفتند: «آه! درد میکشم از اینکه زود بهدنیا
آمدهام، شعرهای من خیلی پیشرو است خیلی، انسان هزاره بعد شاید شعرهای مرا درک
کنند و منتقدانی پیدا شوند و بدانند که من چه گفتهام؛ کاش آنگاه میبودم...»
درست استکه پستمدرنیسم بهعنوان جهانبینی و زیباییشناسی
هنری و ادبی قابل نفی نیست. امروز، از این جهانبینی در هنر، معماری و حتا آموزش
سخن میرود اما درک این جهانبینی نیاز بهفهم جهانبینی مدرن دارد، تا برسیم بهفهم جهانبینی پستمدرنیسم؛ اگرچه بحث
معرفتشناختی از نظر جامعهشناختی، فرهنگی و ادبی نیز وجود دارد، اینکه جامعهای
چقدر زیرساخت تجربه معرفتی و جهانشناختی مدرنرا دارد که بهفهم پستمدرن برسد،
یا با نگرشی از مدرنیسم انتقاد کند که این نگرش پستمدرنیسم نام بگیرد.
اگر بگذریم از تجربه معرفتشناختیِ جامعهشناختیِ فهم
تجربه مدرن و پستمدرن؛ مبنا را بر جهانیشدن و تجربه زبانی بگذاریم، با اینهم ما
از نظر معرفتی بهمتنها و منابعی دسترسی نداشتیم و نداریم که واقعا مدرنیسم و پستمدرنیسم
در آن متنها و منابع بهدرستی معرفی شدهباشند و دست اول باشند. ادعای ما این
باشد که مبنای نظریرا خواندهایم، بهتجربههای ادبی، هنری و زبانی این متنها
(مدرن و پستمدرن) دسترسی داریم. بنابراین فرضرا بر این بگذاریم که ژانرهای ادبی
و تجربههای ادبی از یک جامعه به جامعه دیگر از راه انتقال متن قابل انتقال و قابل
تجربه است. اما مشکل این شاعران ما خیلی جدی بود، زیرا آشنایی شان بهپستمدرنیسم
و آوانگاردیسم بهاساس وبلاکهای نوجوانان ایرانی بود که این نوجوانان بیشتر
استفادهگرانِ ایدهِ استایلِ موی و پوشش پستمدرن بودند.
بههرصورت، شیفتهگی ما بهنوگرایی، پستمدرنیسم و
آوانگاردیسم ناشی از فقدان اندیشه بود که شعرهای «فرسوده» از معنا، جهانبینی و
بیان (فاقد زیباییشناسی) ارایه کردیم. بنابراین از نظر نوگرایی ما بهفقدان
اندیشه و جهانبینی لازم در شعر و ادبیات دچاریم.
مطلب بسیار درستی است
پاسخحذف