نشستهام
و پاهای عرقکردهام
را در کفشهایم تکان میدهم،
تکان میدهم و
خاکسترم فرو میریزد.
چهارده شب از ماه
گذشته بود
میخواستم آن روز
مکرر- که روشناییاش را استراحت میکند-
از آنسو، از آن حفره
بیرون بکشم
دیگر، کوتاه شده
بودم!
گاهی نمیدانم که چه
آوردهام.
کسی از من نمیپرسد
کسی از اجسامیکه به
همراه دارم نمیهراسد
و به کفشهایم پاسخ
نمیدهد
که چقدر بر زحمت خاک
افزودهام
و کلمات چقدر خطرناکاند
وقتی به شبهای
سوزناکی پیوند میخورند
در تاریکی میتوانند
جنگلی باشند
از انبوه درختان
سوخته
که در دستهایم فرو
میبرم.
از هرچیز عبور میکنم
از زمین و صدای آب در
لولهها
از درختان عبور میکنم
باد به خوبی از اینهمه
و من میگذرد،
و بر پوستم سرمای
وسوسهانگیزی زمستان را باقی میگذارد
من تمام تنم را در
تاریکی و سرما منقبض کردهام و نمیتوانم به بادها بگویم،
دیگر میدانم آدمها
وقتی تنفس خاکستریشان را به هوا میریزند
با باد حرف نمیزنند.
از آن روز که هیولاهای
ترسناک
پرسه نمیزدند
هیچ چیز به اندازه یک
رفتن ناگهانی
رعبآور نبود
هر شب در تاریکی به
دنبال هیولاها میگردم
و هیچ چیز جز ردپایی
نمییابم.
همیشه هراس در آخرین
کلمات است- و در ارتفاع و فاصله-
که تو را از آن حفره
روشن دور نگاه میدارد.
همیشه هراس است
در آن کلمات که نمیگویی
و میگذاری برای بعد
-بعدا همهچیز
هراسناک میشود-
نگین وکیلزاده
هنر در حقیقت فضاسازی است، یعنی با ایجاد فضا است که هنر
احساسکردنی و دریافتنی میشود، درصورتیکه فضا ایجاد نشود، ساحت هنری پدید نمیآید.
فضاسازی به جهانبینی و فرم ارتباط دارد، هر پدیده هنری باید دارای جهانبینی و
فرم باشد، اگر پدیده هنری جهانبینی و فرم نداشته باشد، چندان اعتبار هستیشناسانه
هنری پیدا نمیکند. بنابراین در فقدان جهانبینی نمیتوان به پدیده هنری دست یافت،
زیرا در نبود جهانبینی فضا و فرم نیز به میان نمیآید؛ فضا و فرم نیز جنبه دیداری
و احساسی جهانبینی است که خود را در پدیده هنری نشان میدهد.
شعر، فضا و
فرمی است که در زبان و توسط زبان ارایه میشود؛ فضا و فرم شعر نیز به جهانبینی
شاعر ارتباط میگیرد که صورتِ هنری پیدا میکند. شاید در فهم فضا ابهام وجود داشته
باشد که فضا چیست. فکر کنیم در یک دشت استیم، در این دشت، فضا فرم و شکل ندارد؛
موقعی در درون این فضا اتاقی میسازیم در واقع به فضای بیشکل، فرم بخشیدهایم که
بخشی از فضا را از فضای بیشکل جدا کردهایم و به آن فرم بخشیدهایم. درون اتاق در
حقیقت فضای با فرمی است که میتوانیم در این فضا قرار بگیریم و با این فضا مناسبت
برقرار کنیم. زبان نیز مانند دشت بیکران است که فضای بیشکل دارد، با ایجاد
مناسبات بین واژهها، بر بخشی از زبان تصرف میکنیم و با این تصرف، به قسمتی از
زبان، فضای کرانمند و فرم میبخشیم که این فضا و فرم در حقیقت آفرینش یک ساحت هنری
در زبان است که این ساحت میتواند شعر باشد. پدیده هنری بُعد هستیشناسانه دارد که
همان فضا و فرم است؛ انسان میتواند در این فضا هنری پرتاب شود، که این پرتابشدن
در فضای هنری، پرتابشدن در یک جهانبینی و درگیر شدن با یک جهانبینی است.
این مقدمه برای
این ارایه شد که آنچه در شعر نگین وکیلزاده قابل تامل است، جهانبینی شاعرانه و
فضا و فرم شعر است. شعر دارای جهانبینی است، که این جهانبینی خواننده را میکشاند.
شعریکه جهانبینی داشت، ایجاد فضا و فرم را نیز در پی دارد؛ زیرا ارایه جهانبینی
بدون ایجاد فضا و فرم ممکن نیست. جهانبینی در حقیقت فرمدادن و فضابخشیدن در زبان
و جهان است که موجب مناسبات معنامند میشود.
شعر از زاویهدید
اولشخص روایت میشود. روای، شخصیت شعر نیز است که با خودش درگیری دارد؛ این
درگیری بیشتر جنبه تکگویی بیرونی-درونی دارد که رویدادهای شعر بیشتر تداعیهای
ذهنی روای است. روای بهخود میگوید «نشستهام و پاهای عرقکردهام را در کفشهایم
تکان میدهم» این یک گزاره خبری است؛ رویدادی که شاعرانه باشد، رخ نداده است. با
خاکستر ریختاندن از تکاندادن پاها است که وارد فضا و فرم شاعرانه و تخیلی متن میشویم.
از بند آغازین شعر از فروریختن خاکستر است که به فضای هراسناک فرم بخشیده میشود.
خواننده بنابه نشانههای «ریختن خاکستر، حفره، افزودن به زحمت خاک، خطرناک بودن
کلمات و...» فضا و جو جهان شعر را (که همان فرم ذهنی شعر باشد) احساس میکند.
جهانبینی شعر
بر پوچی زندگی، تقلا و رنج بیهوده و فعل عبث استوار است؛ شاعر میخواهد با کردار
راوی شعر به تقلا و فعل عبث انسان در زندگی فرم ببخشد. زیرا گفتن اینکه زندگی پوچ
است، جهان معنا ندارد، انسان کاری خاص انجام نمیدهد بلکه با تقلا دارد فعل عبث
انجام میدهد که غایتی جز رنجکشیدن بیهوده در پی ندارد.
روای-شخصیت
شعر، بهنوعی مالیخولیا است و در مناسباتِ سیال ذهن بهسر میبرد. در بند دوم،
روایت در شعر فلاشبک میخورد. زمان از حال به گذشته رجعت میکند «چهارده شب از
ماه گذشته بود» این گذشت چهارده شب، به نوعی تذکر و یادآوری راوی به خودش است،
زیرا مخاطبی در میان نیست. شعر در این بند، وارد فضای حزنانگیز و هذیانآلوده میشود.
راوی رویدادهای را بهیاد میآورد یا بهخودش میگوید که نمیدانیم از چه سخن میگوید.
میخواهد روز مکرر را از حفرهای بیرون بکشد. شاید بتوان گفت که روز مکرر، اشارهای
به کثرت روزهای تکراری در زندگی راوی است اما موقعیکه راوی معترضهای بر این روز
مکرر بیان میکند، تا به توضیح روز مکرر بینجامد، به ابهام روز مکرر میانجامد «که
روشناییاش را استراحت میکند». «دیگر کوتاه شده بودم» با بیان خطابی، ظاهرا به
سطرهای قبلی چندان ربطی ندارد، اما معنایی کنایی و تلویحی دارد که بیانی از شکست و
نومیدی راوی است.
راوی با نومیدی
و یاس فرساینده ذهنیاش در بند سوم شعر بیشتر درگیر میشود. میخواهد مردم به او
اعتنا کند اما کسی به او اعتنا ندارد؛ با وصفیکه نمیداند چه آورده است، اما تصور
میکند پیام مهمی دارد که مردم باید بشنوند. از سرنخهایکه زبان شناور راوی از
جریان سیال ذهن او میدهد؛ میدانیم که پیام راوی رستگاری و امید نیست، بلکه او
پیام هوشدارندهای دارد که خبر از فقدان رستگاری میدهد. چیزهای ترسناکی دارد که
این چیزهای ترسناک کلمات استند. کلمات برای راوی خطرناک استند، زیرا از سویی دارند
بیهودگیها را کتمان میکنند و مردم را ساده بار میآورد و از سویی به کسیکه به
آگاهی میرسد زجردهنده استند. سطرهای «و به کفشهایم پاسخ نمیدهد/ که چقدر بر
زحمت خاک افزدهام» بیانی از بیهودگی میتواند باشد، زیرا جز اینکه زحمتی بر خاک
باشیم، سعادتی بر خاک نمیافزاییم؛ کفشها میداند! شاعرانهگی در پایان این بند
به اوج میرسد؛ در جریان سیال ذهن راوی، کلمات و طبیعت در مناسبات خلاق و سیال
باهم همذاتپنداری میشوند که بهنوعی رنج از انسان تا زبان و از زبان تا طبیعت
تعمیم داده میشود « و کلمات چقدر خطرناکاند/
وقتی به شبهای سوزناکی پیوند میخورند/ در تاریکی میتوانند جنگلی باشند/ از انبوه
درختان سوخته/ که در دستهایم فرو میبرم.»
همذاتپنداری
راوی با طبیعت از بند سوم در بند چهارم و پنجم شعر تداوم مییابد؛ فضای بند سوم گسترش
مییابد. روای از رویدادهای طبیعی عبور میکند اما باد تنها رویداد طبیعیای است
که از همه چیز و از او (راوی) عبور میکند. باد فقط یک واژه و یک رویداد نیست، یک
نشانه است؛ نشانهای از فنا و نابودی «دیگر میدانم آدمها وقتی تنفس خاکستریشان را
به هوا میریزند/ با باد حرف نمیزنند.» یعنی گفت وگویی بین انسان وباد صورت نمیگیرد،
باد ما را میخواهد ببرد!
راوی بعد از بند پنجم، دچار پرش تداعی ذهنی میشود؛ جریان
سیال ذهن وارد فضای غیر منتظره میشود که چندان قابل تصور نیست. ظاهرا بند سوم
خیلی بیربط به نظر میرسد که این هیولا از کجا آمد! اما از آنجاییکه فضای حاکم در
شعر جریان سیال ذهن است، وَ مناسبات بین رویدادها با جریان سیال ذهن ایجاد میشود
که بیرون از جریان سیال ذهن ایجادِ چنین مناسباتی بین رویدادها و تداعی چنین
رویدادهای چندان ممکن به نظر نمیرسد؛ بنابراین پرتابشدن به فضاییکه نسبتا غیر
منتظره بهنظر میرسد، در جریان سیال ذهن غیر منتظره نیست بلکه حرکت و تداعی خلاق
ذهن را نشان میدهد.
رویدادهایکه
در شعر اتفاق میافتد تداعیهای جریان سیال ذهن است؛ بنابراین راوی از نظر ذهنی
درجا میزند، زیرا نامیدی و یاس فراساینده ذهنی راوی خود را در تداعیهای متفاوت
زبانی نشان میدهد که تکرار حزن و اندوه راوی با چیزهای و رویدادهای متفاوت همذاتپنداری
میشود.
شعر حرکت دایرهای
دارد که این حرکت دایرهای نیز معنادار است؛ یعنی بهجایی نمیرسیم، از جاییکه
حرکت کردهایم، باز همانجا استیم؛ با تقلا و فعل عبث درجا میزنیم. در بند پایانی،
شعر بهنوعی به آغاز پرتاب میشود «رسیدن به حفره روشن و هراس از کلمات...»؛ شعر
به پایان نمیرسد، از پایان خود باز آغاز میشود، اما نه آغاز، بلکه تکرار میشود؛
سخنیکه باید گفته میشد، ناگفته میماند!
همیشه هراس است
در آن کلمات که نمیگویی
و میگذاری برای بعد
-بعدا همهچیز هراسناک میشود-
خوانشیکه از
این شعر ارایه شد، بیشتر رویکردی هرمنوتیکی و تاویلگرایانه، آنهم خوانندهمحور
داشت؛ یعنی خواننده بنابه نشانههای نقبی زد برای تاویل شعر که در این نقب، پیشفرضهای
ذهنی خواننده نیز بیتاثیر نبود، بهنوعی تداعیهای ذهنی خواننده به تاویل شعر
فرافکنی شده است.
غیر از این
رویکرد، میتوان با رویکرد تحلیل زبانی و ساختاری نیز به این شعر توجه کرد؛ در
تحلیل زبانی شعر میتوان گفت شاعر از زبانی نسبتا یکدست، مدرن و دارای انسجام
واژگانی و ترکیبهای مناسب استفاده کرده است که درکل بیانگر تصرف شاعر بر زبان
است.
کاربرد فعلها
با رجعت از زمان حال به گذشته، از گذشته به آینده و... بین رویدادهای شعر از نظر جریان
سیال ذهن مناسبات و تداعیهای معنامند ایجاد کرده است که به فرم ذهنی شعر انجامیده
است؛ زیرا چگونگی کاربرد زبان است که به شعر فرم ذهنی میبخشد. بنابراین در
استفاده از زبان، با شاعر مسلط بر زبان رو بهرو استیم که توانسته با زبان رابطه
معنامند و هستیشناسانه پیدا کند.
از نظر ساختاری
با شعرهایکه رویکرد جریان سیال ذهن دارند، باید با تامل و مدارای بیشتر برخورد
کرد؛ زیرا اینگونه شعرها در ساختاریکه توقع میرود، اتفاق نمیافتد. رویدادهای
شعر در ساختاری نسبتا عمودی با رابطه معنایی از بندی به بندی رجعت نمیکند. اگر به
این شعر نگاه کنیم، متوجه چنین پرشهای ساختاری بهخصوص از نظر رابطه معنایی در
ساختارِ بندهای شعر میشویم. مثلا در این شعر، در بندی که هیولا در آن آمده است،
از نظر معنای ساختاری، ظاهرا بیربط و پرتابشده بهنظر میرسد اما از نظر مناسبات
معنایی و فضاسازیِ جریان سیال ذهن، معنادار و قابل تاویل میتواند باشد.