تاریخ
افغانستان، تاریخ قُلدُری ها و زورگویی ها است؛ اما در روزگار ما قُلدُری،
استراتیژی اش را طوری تنظیم کرده است که ظاهرن دموکرات و فرهنگی به نظر
برسد؛ بنابر این، شخصیت های قُلدُر، ظاهر سیاسی و فرهنگی پیدا کرده اند؛ با
پول برای شان اسناد تحصیلی خریداری می کنند، وَ اگر بتوانند از انجوها و
موسسات غربی برای شان لقب فیلسوف و متفکر را نیز خریداری می کنند، هنگامی
که در برابر دوربین قرار می گیرند، لبخند می زنند، صحفه ی فیس بوک، تویتر،
و... دارند، وَ اگر قُلدُر یک قُلدُر فرهنگی باشد سایت انترنتی و رسانه با
ماهیت قومی هم برای خودش، می سازد. هم سیاست مدار قُلدُر و شخصیت فرهنگی
قُلدُر، خودش را مدافع و قهرمان قومی-مذهبی جلوه می دهد زیرا نام، نان و
نشان شان از ناخودآگاه قومی-مذهبی، تامین می شود.
قُلدُرهای سیاسی کوشش می کنند به مشکلات قومی در افغانستان دامن بزنند، و بعد هر قُلدُر در برابر قوم خود ظاهر می شود و می گوید که وضعیت بسیار خطرناک است اگر من در قدرت نباشم شما را اقوام دیگر می خورد، وَ در برابر قوم خود چند قطره اشک تمساح هم می ریزاند و می گوید عمر من هم دارد سپری می شود، شب ها خوابم نمی برد که بعد از من بر سر شما قوم عزیزم چه حال و روزی خواهد آمد، جنون و ناآگاهی قوم هم بالا می گیرد و دچار ناله و زاری می شوند؛ قُلدُر سیاسی می بیند که تیر به هدف خورده است؛ با اندکی تبسم که نشانی از گشوده گی چهره اش است، وَ این گشوده گی چهره، بیانی از اعتماد به نفس بودن را نیز نشان می دهد، به قوم اش می گوید نگران نباشید من تا زنده ام شما را تنها نمی گذارم، سر من فدای قوم من. قوم می گوید خداوند هیچ وقتی سایه ی شما را از سر ما کم و کوتاه نکند، شما همیشه در پناه حق باشید؛ قوم بیچاره نمی داند که شخصیت قُلدُر، دارد اعتبار معامله اش را بیشتر می کند.
هر قوم فعلن، قُلدُر سیاسی و فرهنگی دارد؛ قلُدُرهای سیاسی قوم ها در پشت پرده با هم دیگر شان خیلی دوست و صمیمی استند، موقعی که باهم می بینند با تبسم های معنادار به یکدیگر شان بیان می کنند که خیر و خیرتی است، همه چه در بیرون سر به راه است؛ یعنی که تا این قوم های ابله در جهان باشد، مفلس درنمی ماند.
قُلدُرهای سیاسی، با یکدیگر شان سهمیه بندی و حساب وکتاب مشخص و فیصدی دارند؛ چوکی های دولتی، قراردادی ها، بُرسیه های تحصیلی، وَ طمع های غیر مترقبه ی دیگر، بین شان تقسیم است؛ هر قُلدُر سهم خودش را می گیرد بنا به فیصدی قومی که بر سر این فیصدی باهم جور آمده اند؛ از این فیصدی قومی همه خبر اند؛ فیصدی که خیلی غیر واقعی و شرم آور است؛ اصولن اگر حکومت به مفهوم امروزی حکومت داری درنظر باشد، تقسیم قدرت بنام قوم یک تقسیم انسانی و حکومت دارانه نیست.
هم اکنون هیچ حزب سیاسی در افغانستان پیدا نمی شود که بر مبنای یک اندیشه سیاسی باشد تمام حزب های سیاسی به نوعی قومی استند و سردمداران حزب ها، به هراس های بیناقومی دامن می زنند این هراس های بیناقومی باعث می شود تا زمینه ی تبارز شخصیت های سیاسی قُلدُر قومی در جامعه فراهم شود، وَ قُلدُر قومی با استفاده از هراس های قومی، به قدرت برسد؛ وَ چند قُلدُر قومی که هر کدام نماینده گی از قوم خاص می کنند باهم به اصطلاح عام «جور» می آیند، وَ کاملن در یک توافق سیاسی که این چند قُلدُر قومی آن را طراحی کرده اند، کسب و کار شان را به پیش می برند؛ در چنین وضعیتی، حکومت داری به گفتِ ما افغانستانی ها یک گپ است و به گفتِ ایرانی ها یک حرف است.
قُلدُرهای فرهنگی به نوعی جیره خوار و دانه خوارهای خُرد و ریز استند که وضعیت شان به کفتارها می مانند که پسخورده ی شکار شیر و پلنگ را می خورند. ویژه گی های قُلدُرهای فرهنگی این است که دانش شان اندک است اما ادعای شان از هر دانشمندی کرده بیشتر است؛ رویکرد شان نسبت به تاریخ، فرهنگ، ادبیات، هنر، قوم و نژاد، رویکرد نقالی است (منظور از نقالی همان افسانه سرایی که به ناخودآگاه و جنون های قومی ارتباط دارد)؛ دانش ستیز و عقلانیت ستیز اند؛ عاشق امرهای ناعقلانی استند؛ تلاش شان همین است تا جنبه های ناعقلانی قومی را برجسته کنند.
قُلدُرهای سیاسی گاهی به این قُلدُرهای فرهنگی دانه می ریزند، زیرا قُلدُرهای فرهنگی بنا به عقلانیت اپرچونیستی که دارند می دانند که یاوه سرایی این قُلدُرهای فرهنگی به دوام قدرت شان و به جنبه ی کاریزمایی شخصیت شان کمک می کند؛ بنابر این گاهی به این قُلدُرهای فرهنگی نام و لقبی هم می دهند تا بر جنون این قُلدُرهای فرهنگی بیفزایند، وَ با افزایش جنون شان، به خود شان و کار شان بیشتر اعتماد به نفس پیدا کنند.
از آنجایی که دانش قُلدُرهای فرهنگی قومی اندک است؛ تنها کار شان پرداختن به جنبه های ناعقلانی قومی است؛ با این پرداخت به جنبه های ناعقلانی قومی؛ احساس قوم گرایی و قبیله گرایی را بیشتر می کنند؛ وَ برای هر قوم، یک لاک می سازند که هر قوم در لاک خودش باشد؛ این لاک سازی قومی باعث می شود تا ارزش های فردگرایانه و شهروندی به تعویق بیفتد، وَ هر کس امنیت خویش را در کنار قوم اش بداند.
نقالی که هر قُلدُر قومی از قوم اش ارایه می کند کاملن ناعقلانی است؛ قصه می کند که قوم ما از آسمان آمده؛ فلانی شخصیت اساطیری یا ادبی از قوم ما است، مثلن رستم دستان یا مولانا از قوم ما است؛ در خون قوم ما ارزشی جریان دارد که در خون دیگر قوم ها جریان ندارد؛ چندین زبان از شکم زبان قوم ما برآمده؛ و... که نمونه های این نقالی ناعقلانی از قومی و ضد قومی را در سایت ها و کتاب ها می بیند؛ نمونه ی کتاب اش همان اطلس اتنوگرافی اقوام غیر پشتون افغانستان بود که اکادمی علم افغانستان، نشرش کرده بود، این یک نمونه ی نقالی ضد قومی بود، وَ نمونه های دیگرش را در سایت های می توانید ببینید از جمله در سایت کابل پرس که مدیر سایت کابل پرس دارد این روزها رجز خوانی می کند.
درحالی که همه، فردهای انسان ایم؛ خاستگاه انسانی ما در زمین به خاستگاه دوری برمی گردد که نیاز به نقالی هم ندارد و نیاز به درگیر بودن اش هم نداریم؛ بهتر است در زمانی که استیم زندگی کنیم و به سر ببریم نه در همه زمان هایی که گذشته است یا می آید. خاستگاه های قومی در جهان و کشورها بیشتر خاستگاه های فرهنگی (زبانی، مذهبی، وَ خرده فرهنگ های دیگر) است تا صد فیصد نژادی (ژنتیکی و زیستی).
با این یادداشت می خواستم بگویم که رجز خوانی و نقالی های ناعقلانی قومی، به هیچ درد ما نمی خورد؛ به درد هیچ قومی نمی خورد؛ هرچه جنبه های نقالی ناعقلانی یک قوم بیشتر باشد، آن قوم به همان اندازه در جنون به سر می برد و از واقعیت های انسانی معاصر به دور است؛ به دور بودن از واقعیت های معاصر، بیانگر همان عقب مانی فرهنگی و دانشی از جهان است؛ بنابر این، چه بهتر به خود مان به عنوان یک فرد نگانه کنیم، و ارزش های فردی و نیازهای فردی و انسانی که در خود می بینیم در دیگران هم بتوانیم درک و احساس کنیم؛ وَ هر کسی را بنا به این که یک فرد انسان است، برایش احترام بگذاریم جدای از این که به کدام قوم و تباری تعلق دارد یا ندارد.
نوشتاری که بنام «زبان/ گویش/ لهجه (ازره گی (هزاره گی) زبان نه، گویش است)» انجام دادم به تجربه ی نسبتن انسانی-فردی دست یافتم؛ زیرا یک دوستم که سال ها دوستم بود، با این کارم مخالفت کرد و این کارم را مخالف آرمانِ افراطی قومی خودش دانست و مرا از فیس بوک اش حذف کرد (کاملن بسته کرد)، وَ دوستی دیگر به من پیام گذاشت که یسنا تو با این کارهایت، از قوم بیگانه می شوی و تنها می مانی (البته تاکید کنم این حرف از آدرس فقط چند آدم گفته شده است که نظر شخصی و محدود خود شان است نه کل دیدگاه ها). به هرصورت؛ می خواهم بگویم که آدمی اگر در این جهان ارزشی داشته باشد برای خودش داشته باشد نه برای جنون ها و ناعقلانی های قومی و تباری. برایم محکوم شدن هر فرد انسانی برای هویت قومی اش، زشت است فرق نمی کند از کدام قوم باشد؛ وَ باید بگویم که هیچ قومی، اصالت و گوهر خاص ندارد؛ هر قدر احساس اصالت و گوهر قومی در بین افراد یک قوم بیشتر باشد؛ جنبه های جنون، ناآگاهی و ناعقلانی در بین افراد آن قوم بیشتر است؛ پس بهتر است بیاییم با حذف احساس اصالت قومی خویش؛ جنبه های جنون، ناآگاهی و ناعقلانی های خویش را کم کنیم (چون پرداختن به جنبه های ناعقلانی قومی می تواند خردورز شدن افراد یک قوم را سال ها به تعویق بیندازد، و افراد قوم را در گروِ ناعقلانیت های جنون آمیز و کاذب هویت قومی شان نگه دارد)؛ به خویشتن و جهان با نگاه نسبتن واقع بینانه، ببینیم.
فکر می کنم ما افغانستانی ها نیازمند کم کردن عقده، نادانی، ناعقلانی و ناآگاهی های قومی خویش ایم؛ درصورتی که بتوانیم از نقالی ها و رجزخوانی های قومی خویش بکاهیم؛ شاید بتوانیم به مردمان افغانستانی ای نزدیک شویم که با هم شهروند است با تفاوت های بسیارگان در یگان، نه چند قوم با چند تفاوت ناعاقلانه ی مشخص.
قُلدُرهای سیاسی کوشش می کنند به مشکلات قومی در افغانستان دامن بزنند، و بعد هر قُلدُر در برابر قوم خود ظاهر می شود و می گوید که وضعیت بسیار خطرناک است اگر من در قدرت نباشم شما را اقوام دیگر می خورد، وَ در برابر قوم خود چند قطره اشک تمساح هم می ریزاند و می گوید عمر من هم دارد سپری می شود، شب ها خوابم نمی برد که بعد از من بر سر شما قوم عزیزم چه حال و روزی خواهد آمد، جنون و ناآگاهی قوم هم بالا می گیرد و دچار ناله و زاری می شوند؛ قُلدُر سیاسی می بیند که تیر به هدف خورده است؛ با اندکی تبسم که نشانی از گشوده گی چهره اش است، وَ این گشوده گی چهره، بیانی از اعتماد به نفس بودن را نیز نشان می دهد، به قوم اش می گوید نگران نباشید من تا زنده ام شما را تنها نمی گذارم، سر من فدای قوم من. قوم می گوید خداوند هیچ وقتی سایه ی شما را از سر ما کم و کوتاه نکند، شما همیشه در پناه حق باشید؛ قوم بیچاره نمی داند که شخصیت قُلدُر، دارد اعتبار معامله اش را بیشتر می کند.
هر قوم فعلن، قُلدُر سیاسی و فرهنگی دارد؛ قلُدُرهای سیاسی قوم ها در پشت پرده با هم دیگر شان خیلی دوست و صمیمی استند، موقعی که باهم می بینند با تبسم های معنادار به یکدیگر شان بیان می کنند که خیر و خیرتی است، همه چه در بیرون سر به راه است؛ یعنی که تا این قوم های ابله در جهان باشد، مفلس درنمی ماند.
قُلدُرهای سیاسی، با یکدیگر شان سهمیه بندی و حساب وکتاب مشخص و فیصدی دارند؛ چوکی های دولتی، قراردادی ها، بُرسیه های تحصیلی، وَ طمع های غیر مترقبه ی دیگر، بین شان تقسیم است؛ هر قُلدُر سهم خودش را می گیرد بنا به فیصدی قومی که بر سر این فیصدی باهم جور آمده اند؛ از این فیصدی قومی همه خبر اند؛ فیصدی که خیلی غیر واقعی و شرم آور است؛ اصولن اگر حکومت به مفهوم امروزی حکومت داری درنظر باشد، تقسیم قدرت بنام قوم یک تقسیم انسانی و حکومت دارانه نیست.
هم اکنون هیچ حزب سیاسی در افغانستان پیدا نمی شود که بر مبنای یک اندیشه سیاسی باشد تمام حزب های سیاسی به نوعی قومی استند و سردمداران حزب ها، به هراس های بیناقومی دامن می زنند این هراس های بیناقومی باعث می شود تا زمینه ی تبارز شخصیت های سیاسی قُلدُر قومی در جامعه فراهم شود، وَ قُلدُر قومی با استفاده از هراس های قومی، به قدرت برسد؛ وَ چند قُلدُر قومی که هر کدام نماینده گی از قوم خاص می کنند باهم به اصطلاح عام «جور» می آیند، وَ کاملن در یک توافق سیاسی که این چند قُلدُر قومی آن را طراحی کرده اند، کسب و کار شان را به پیش می برند؛ در چنین وضعیتی، حکومت داری به گفتِ ما افغانستانی ها یک گپ است و به گفتِ ایرانی ها یک حرف است.
قُلدُرهای فرهنگی به نوعی جیره خوار و دانه خوارهای خُرد و ریز استند که وضعیت شان به کفتارها می مانند که پسخورده ی شکار شیر و پلنگ را می خورند. ویژه گی های قُلدُرهای فرهنگی این است که دانش شان اندک است اما ادعای شان از هر دانشمندی کرده بیشتر است؛ رویکرد شان نسبت به تاریخ، فرهنگ، ادبیات، هنر، قوم و نژاد، رویکرد نقالی است (منظور از نقالی همان افسانه سرایی که به ناخودآگاه و جنون های قومی ارتباط دارد)؛ دانش ستیز و عقلانیت ستیز اند؛ عاشق امرهای ناعقلانی استند؛ تلاش شان همین است تا جنبه های ناعقلانی قومی را برجسته کنند.
قُلدُرهای سیاسی گاهی به این قُلدُرهای فرهنگی دانه می ریزند، زیرا قُلدُرهای فرهنگی بنا به عقلانیت اپرچونیستی که دارند می دانند که یاوه سرایی این قُلدُرهای فرهنگی به دوام قدرت شان و به جنبه ی کاریزمایی شخصیت شان کمک می کند؛ بنابر این گاهی به این قُلدُرهای فرهنگی نام و لقبی هم می دهند تا بر جنون این قُلدُرهای فرهنگی بیفزایند، وَ با افزایش جنون شان، به خود شان و کار شان بیشتر اعتماد به نفس پیدا کنند.
از آنجایی که دانش قُلدُرهای فرهنگی قومی اندک است؛ تنها کار شان پرداختن به جنبه های ناعقلانی قومی است؛ با این پرداخت به جنبه های ناعقلانی قومی؛ احساس قوم گرایی و قبیله گرایی را بیشتر می کنند؛ وَ برای هر قوم، یک لاک می سازند که هر قوم در لاک خودش باشد؛ این لاک سازی قومی باعث می شود تا ارزش های فردگرایانه و شهروندی به تعویق بیفتد، وَ هر کس امنیت خویش را در کنار قوم اش بداند.
نقالی که هر قُلدُر قومی از قوم اش ارایه می کند کاملن ناعقلانی است؛ قصه می کند که قوم ما از آسمان آمده؛ فلانی شخصیت اساطیری یا ادبی از قوم ما است، مثلن رستم دستان یا مولانا از قوم ما است؛ در خون قوم ما ارزشی جریان دارد که در خون دیگر قوم ها جریان ندارد؛ چندین زبان از شکم زبان قوم ما برآمده؛ و... که نمونه های این نقالی ناعقلانی از قومی و ضد قومی را در سایت ها و کتاب ها می بیند؛ نمونه ی کتاب اش همان اطلس اتنوگرافی اقوام غیر پشتون افغانستان بود که اکادمی علم افغانستان، نشرش کرده بود، این یک نمونه ی نقالی ضد قومی بود، وَ نمونه های دیگرش را در سایت های می توانید ببینید از جمله در سایت کابل پرس که مدیر سایت کابل پرس دارد این روزها رجز خوانی می کند.
درحالی که همه، فردهای انسان ایم؛ خاستگاه انسانی ما در زمین به خاستگاه دوری برمی گردد که نیاز به نقالی هم ندارد و نیاز به درگیر بودن اش هم نداریم؛ بهتر است در زمانی که استیم زندگی کنیم و به سر ببریم نه در همه زمان هایی که گذشته است یا می آید. خاستگاه های قومی در جهان و کشورها بیشتر خاستگاه های فرهنگی (زبانی، مذهبی، وَ خرده فرهنگ های دیگر) است تا صد فیصد نژادی (ژنتیکی و زیستی).
با این یادداشت می خواستم بگویم که رجز خوانی و نقالی های ناعقلانی قومی، به هیچ درد ما نمی خورد؛ به درد هیچ قومی نمی خورد؛ هرچه جنبه های نقالی ناعقلانی یک قوم بیشتر باشد، آن قوم به همان اندازه در جنون به سر می برد و از واقعیت های انسانی معاصر به دور است؛ به دور بودن از واقعیت های معاصر، بیانگر همان عقب مانی فرهنگی و دانشی از جهان است؛ بنابر این، چه بهتر به خود مان به عنوان یک فرد نگانه کنیم، و ارزش های فردی و نیازهای فردی و انسانی که در خود می بینیم در دیگران هم بتوانیم درک و احساس کنیم؛ وَ هر کسی را بنا به این که یک فرد انسان است، برایش احترام بگذاریم جدای از این که به کدام قوم و تباری تعلق دارد یا ندارد.
نوشتاری که بنام «زبان/ گویش/ لهجه (ازره گی (هزاره گی) زبان نه، گویش است)» انجام دادم به تجربه ی نسبتن انسانی-فردی دست یافتم؛ زیرا یک دوستم که سال ها دوستم بود، با این کارم مخالفت کرد و این کارم را مخالف آرمانِ افراطی قومی خودش دانست و مرا از فیس بوک اش حذف کرد (کاملن بسته کرد)، وَ دوستی دیگر به من پیام گذاشت که یسنا تو با این کارهایت، از قوم بیگانه می شوی و تنها می مانی (البته تاکید کنم این حرف از آدرس فقط چند آدم گفته شده است که نظر شخصی و محدود خود شان است نه کل دیدگاه ها). به هرصورت؛ می خواهم بگویم که آدمی اگر در این جهان ارزشی داشته باشد برای خودش داشته باشد نه برای جنون ها و ناعقلانی های قومی و تباری. برایم محکوم شدن هر فرد انسانی برای هویت قومی اش، زشت است فرق نمی کند از کدام قوم باشد؛ وَ باید بگویم که هیچ قومی، اصالت و گوهر خاص ندارد؛ هر قدر احساس اصالت و گوهر قومی در بین افراد یک قوم بیشتر باشد؛ جنبه های جنون، ناآگاهی و ناعقلانی در بین افراد آن قوم بیشتر است؛ پس بهتر است بیاییم با حذف احساس اصالت قومی خویش؛ جنبه های جنون، ناآگاهی و ناعقلانی های خویش را کم کنیم (چون پرداختن به جنبه های ناعقلانی قومی می تواند خردورز شدن افراد یک قوم را سال ها به تعویق بیندازد، و افراد قوم را در گروِ ناعقلانیت های جنون آمیز و کاذب هویت قومی شان نگه دارد)؛ به خویشتن و جهان با نگاه نسبتن واقع بینانه، ببینیم.
فکر می کنم ما افغانستانی ها نیازمند کم کردن عقده، نادانی، ناعقلانی و ناآگاهی های قومی خویش ایم؛ درصورتی که بتوانیم از نقالی ها و رجزخوانی های قومی خویش بکاهیم؛ شاید بتوانیم به مردمان افغانستانی ای نزدیک شویم که با هم شهروند است با تفاوت های بسیارگان در یگان، نه چند قوم با چند تفاوت ناعاقلانه ی مشخص.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر