خوبی کتاب "هزارهها در
اسکاندیناوی" در این استکه به مردم هزاره نگاه "تاریخزده" ندارد.
یعنی تمرکز کتاب بر این نیستکه پیشینهی قومی و تباری هزاره چیست؛ هزاره ابن فلان
و ابن فلان است؛ هزاره نژاده و یک تبار خیلی تاریخی است؛ و... در علم دیگر این
سخنان در تبارشناسی و قومشناسی چندان اهمیت ندارد. بهتر این استکه به وضعیت
موجود یک قوم و جمعیت توجه کرد و نگاه "همزمانی" به یک قوم و جمعیت داشت
نه نگاه "درزمانی". نگاه درزمانی این استکه تلاش میشود تا تاریخنویس
نشان بدهد که پیشینهی تباری فلان قوم به یکی از بچههای حضرت آدم میرسیدهاست.
نگاه تاریخی (در زمانی) میتواند اهمیت تحقیقی داشتهباشد اما نه
با توجه به اینکه برای یک قوم تاریخسازی و... کند. تاریخسازی جز ایجاد فخر
تاریخزدهگی چیزی به افراد یک قوم نمیبخشد. این فخر تاریخزدهگی میتواند موجب
مباهات روانی افراد قوم به گذشتهگرایی شود که این گذشتهگرایی باعث میشود تا
افراد آن قوم دچار فقر درک از وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موجود خویش در
مناسباتِ تحولاتِ جهانی شوند.
معضل انسان امروز، درک تاریخ نیست؛ بلکه معضل انسان امروز چگونگی
وفق و کنار آمدن با تحولات موجود جهانی است. معضل ما مردم افغانستان عدم درک
تحولات موجود در جهان و عدم وفق و کنار آمدن با تحولات اجتماعی، فرهنگی و علمی
جهان است. مردم پشتون بسته به یک تار خام، تاجیک بسته به دیگر تار خام، هزاره بسته
به دیگر تار خام، اوزبیک بسته به دیگر تار خام در گذشته و در آسمان استند؛ اما نمیبینند
که زیر پا شان آب وارد شده و دارد همه را آب میبرد.
این کتاب در آغاز گزارشی مشخص از رویدادهای تاریخی جامعه هزاره از
دورهی عبدالرحمان تا اشرف غنی ارایه میکند. بعد به وضعیت جامعهی هزاره در
کشورهای اسکاندیناوی میپردازد. در ضمن ارایهی وضعیت مردم هزاره در کشورهای
اسکاندیناوی، فرصتها و چالشهای جامعهی مهاجر هزاره را برجسته میسازد تا جامعهی
مهاجر هزاره از فرصتها استفاده کنند و به چالشها توجه کنند.
فرصت برای افراد مهاجر این استکه بتوانند ارزشهای جامعهی بومی
را درک کنند و با درک واقعیتها و ارزشهای جامعهی بومی با تحولپذیری وارد
مناسبات آن جامعه شوند. طبعا برای هر مهاجر این پرسش مطرح استکه فرهنگ و ارزشهای
خودم چه میشود. این پرسش استکه بسیاری از مهاجران در کشورهای میزبان دچار
افراطیت فرهنگی میشوند. در کشور خود اصلا نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند اما
در کشورهای اروپایی که رفتند دنبال مسجد، روزه و نماز میشوند. ایجاد این انگیزه
در واقع نوعی از واکنش فرهنگی مهاجر نسبت به فرهنگ کشور میزبان است. این واکنشهای
افراطی میتواند موجب تقابل فرهنگی مهاجران با مردم بومی کشورهای مهاجرپذیر شود که
نتیجهی آن خشونت و ناسازگاری است.
مردم هزاره اگرچه نسبت به هر قومی در افغانستان و در خارج روحیهی
تخولپذیری و کنار آمدن با تحولات اجتماعی و فرهنگی را بیشتر نشان دادهاست. با
اینهم گرایشهای مذهبی، صفکشیدن در تکیهخانه، حسینیهها و مارشهای خیابانی در
روزهای عاشورا ضرورت درک تحولپذیری جامعهی هزاره را چه در داخل افغانستان و چه
در بیرون از افغانستان تهدید میکند.
در این کتاب پروسهی ادغام مهاجران هزاره در کشورهای اسکاندیناوی
نسبتا خوب توصیف میشود اما اشاره میکند: "هزارهها هنوز گرفتار باورهای
سنتی قشلاق و قریههای خود باقی مانده و هنوز هم راه مسجد و حسینیهها را بسیار
بیشتر از دانشگاهها و مراکز علمی و تخنیکی دوست دارند و رفع مشکلات و سعادتشان
را تنها از آنجا میخواهند" (صفحهی ۹۶
کتاب). پیشنهاد نویسنده این استکه جامعهی مهاجر هزاره باید فرصتهای موجود جامعهی
میزبان را درک کنند و از توانمندیهای علمی و فرهنگی جامعهی میزبان استفاده کنند
تا بتوانند شامل منابع بشری کشور میزبان شوند.
با استفاده از اشارههای این کتاب، میتوان از نوع رابطهایکه با
دین و مذهب در جامعهی هزاره چه در داخل و چه در خارج بروز کردهاست، نگران باید
بود. این رابطه میتواند تحولپذیری و ظرفیت کنار آمدن جامعهی هزاره را با تحولات
اجتماعی و فرهنگی در کشور و جهان دچار چالش کند. اگرچه گرایشهای مذهبی برای هیچ
قوم افغانستان مفید نیست؛ اما تعدادی از اقوام گرایش مذهبی و قومی را باهم میآمیزند
و ملغمهای از منفعت قدرت سیاسی را برای خود طراحی میکنند و علیهی دیگران بهعنوان
یک حربه استفاده میکنند. این حربه در کوتاهمدت شاید برای شان منفعت داشتهباشد
اما در درازمدت این حربه برای آن قوم و برای ثبات نظام سیاسی در افغانستان مفید
نیست. استفاده از چنین ملغمهای برای مردم هزاره در هیچ صورتی نمیتواند مفید
باشد. جامعهی هزاره باید مسیر زندگی اجتماعی و سیاسی را در حسینیهها و مارشهای
خیابانی روزهای عاشورا جست و جو نکنند؛ زیرا مسیر سعادت زندگی اجتماعی و سیاسی
مردم هزاره در کنار آمدن با تحولات اجتماعی و فرهنگی مدرن و جهانی خواهد بود.
از یادداشت دربارهی این کتاب نسبتا استفاده کردم و برداشتهای خود
را نیز مطرح کردم. اما درکل خواندن این کتاب برای مردم هزاره و غیر هزاره میتواند
مفید باشد؛ زیرا این کتاب چشماندازی واقعی از کنار آمدن جامعههای سنتی با تحولات
جهانی در سطح کشور و در سطح جهان برای مهاجران ارایه کردهاست. خواندن این کتاب را
برای نسل جوان هزاره چه در افغانستان و چه در مهاجرت برای این تاکید میکنم که
کتاب مثل کتابهای دیگر در بارهی مردم هزاره تاریخزده نیستکه خواننده را دچار
این پرسش کند که اصل و تبار تو چیست و از کجا آمدهای؛ بلکه میخواهد بگوید بیهیچ
پیشفرضی هزاره یک جمعیت و گروهی از افراد استکه باید بدانند در چه وضعیتی قرار
دارند و میخواهند فردا در چه وضعیتی باشند.