بحثهای مدرن و پستمدرن
اساسا بحثهای غربی در فلسفه، اندیشهی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هنری استند که پس
از رنسانس مطرح میشوند. بحث پستمدرن در ادامهی اندیشههای فلسفی مدرن شکل میگیرد.
اما در بحث مدرن و پستمدرن این مساله وجود دارد و مورد بحث اندیشمندان استکه پست
مدرن را یکی از وضعیتها و اندیشههای مدرن بدانیم یا اینکه پست مدرن را کاملا یک
دورهی جدید و نسبتا جدا درنظر بگیریم؛ مانند اینکه سدههای میانه و مدرن را از
هم جدا میدانند. این بحث، مسالهدار و نسبتا پیچیده است. حتا یورگن هابرماس، پستمدرن
را بهعنوان وضعیت و اندیشهای قبول ندارد؛ به این نظر استکه جامعهی غربی هنوز
در دورهی روشنگری و مدرن قرار دارد. اما لیوتار کتاب «وضعیت پست مدرن» را مینویسد.
به تفاوت و چیستی
فلسفهی مدرن و پست مدرن نمیپردازم. با این پیشفرض که خوانندهها تفکیکی از
چیستی فلسفهی مدرن و پست مدرن دارند؛ به بحث مدرن و پستمدرن در شعر فارسی
افغانستان میپردازم. بحث مدرنیسم فقط طرح میشود؛ زیرا بیبحث مدرن نمیتوان به
بحث پست مدرن در شعر، پرید.
پرسش نخست بحث این
استکه آیا نظریههای فلسفی-ادبی در ادبیات معاصر افغانستان به درستی مطرح شدهاست؟
پرسش دوم اینکه آیا بحث شعر پست مدرن را میتوان در شعر افغانستان مطرح کرد و
نمونه ارایه کرد؟ اما قرار نیست در بارهی این دو پرسش پاسخ ارایه شود؛ کوشش بر
این است در این دو مورد بحث صورت بگیرد. زیرا پیشفرض و مبنای این نوشتار استوار
بر فهم نظری پست مدرن است. به اساس نظریههای پست مدرن پاسخ نهایی و مطلق و سخن
آخر نمیتواند وجود داشتهباشد.
درصورتیکه از نظریههای
ادبی جدید سخن گفته شود؛ پیش از آن از جریانهای فلسفی معاصر که پس از رنسانس آغاز
میشود، باید سخن گفت. زیرا نظریههای ادبی در حقیقت، نسبتهای نظریههای فلسفی
دربارهی چیستی و ماهیت ادبیات استند. نظریههای ادبی میخواهند بگویند مرز ادبیات
و غیر ادبیات کجاست و چه متنی را میتوان ادبیات نامید.
میخواهم بپرسم جامعهی
ما از نظر مناسبات اندیشههای فلسفی مدرن و از نظر مدرنیت در کجای مناسبات مدرنیت
قرار دارد؟ فکر میکنم هنوز مناسبات فکری و ارزشهای فکری-فرهنگی جامعهی ما
پیشامدرن استند. یعنی تفکر غالب اجتماعی و فرهنگی جامعهی افغانستانی پیشامدرن
است. تفکر جهانشناختی کنونی ما از تفکر اساطیری و افسانوی پیشامدرن گسست نکردهاست
و همچنان در مناسبات اساطیری و افسانوی قرار دارد.
با چنین حکمی فکر
باید کرد که در مناسبات اجتماعی و فرهنگی افغانستان یا در ادبیات افغانستان چگونه
از نظریههای ادبی-فلسفی جدید سخن گفت؟ این حکم را مطلق فکر نکنید و علیهی برداشت
کلی این متن استفاده نکنید. درست استکه حکم بیشتر در «صورت» مطلق بیان شده اما
منظور مطلقانگاری نیست. به نظرم درست این است، نخست شکلگیری جریانهای فلسفی در
افغانستان را باید مطرح کرد؛ بعد از شکلگیری نظریههای ادبی-فلسفی در ادبیات
افغانستان سخن گفت.
فکر کنید تا جریانهای
فلسفی شکل نگیرد و به گفتمان تبدیل نشود، چگونه میتوان سخن از نظریههای ادبی
گفت. زیرا نظریههای ادبی در ادامهی شکلگیری جریانهای فلسفی شکل میگیرد. اگر
از نظریهی ادبی رمانتسیسم سخن گفته میشود، در واقع باید فلسفهی رمانتسیسم شکل
گرفتهباشد. زیرا پشتوانهی این نظریهی ادبی فلسفهی رمانتسیسم است. همینگونه
اگر از نظریهی ادبی ریالیسم، ناتوریالیسم، اگریستانسیالیسم، مدرنیسم، پست مدرنیسم
و فیمنیسم سخن گفته میشود؛ پیش از مطرحکردن این نظریههای ادبی از شکلگیری
فلسفهی آن در فرهنگ و تفکر اجتماعی آن جامعه سخن باید گفت.
اگر کلی از مولفههای
فلسفی مدرن سخن گفته شود؛ این موردها میتواند باشد: عقلگرایی؛ باور فرهنگی زمینی
و این جهانی؛ انسانگرایی؛ مردمسالاری، دموکراسی و لیبرالیسم؛ فردگرایی؛
سکولاریسم؛ سرمایهداری و بازار آزاد؛ روشهای نو در تولید صنعت؛ روشهای نو و
کارآمد علمی و غیر دینی برای مطالعه و شناخت جهان؛ فنآوریهای ماشینی و صنعتی؛ و
بالا رفتن سطح زندگی مادی از جمله آسایش، بهداشت و خدمات اجتماعی همگانی.
اگر به جنبههای مادی
این مولفهها توجه نداشتهباشیم؛ به جنبههای فکری و فرهنگی توجه کنیم: نه عقلگرا
شدهایم؛ نه سکولار شدهایم؛ نه باور فرهنگی این جهانی پیدا کردهایم؛ هنوز شناخت
ما از جهان ستوار به آموزههای دینی است؛ فردگرا نیز نشدهایم زیرا قومگرا ایم؛ و
هنوز مردمسالاری و دموکراسی در حکومتداری ما نهادینه نشدهاست. از نظر جنبهی
مادی نیز ما صنعتی نشدهایم که بتوانیم صنعت تولید کنیم و فنآوری ماشینی داشتهباشیم؛
صنعت و فناوریهای ماشینی را از غرب وارد میکنیم که حتا در استفاده و کاربرد آن
هنوز مشکل داریم.
متاسفانه بحث جریانهای
فلسفی بنابه مولفههاییکه یاد شد در افغانستان شکل نگرفتهاست؛ ما دربارهی این
مولفهها و جریانهای فلسفی در داخل کشور نه ترجمه داریم و نه تالیف. فلسفهی
ریالیسم سوسیالیستی در دورهی خلق و پرچم جسته و گریخته مطرح شدهاست، اما در این
باره نیز منابع علمی بسنده، تولید نشدهاست.
بنابراین چگونه از
نظریههای ادبی-فلسفی جدید در ادبیات افغانستان سخن بگوییم؟ هنگامی میتوان از
فلسفه و نظریهای در جامعهای سخن گفتکه آن جامعه به اساس ترجمه، تالیف و
بازاندیشی در بارهی فلسفه و نظریهای، آن فلسفه و نظریه را بومی کردهباشد اما در
جامعهی ما چنین کاری صورت نگرفتهاست.
اگر قرار باشد از
نظریههای ادبی جدید در ادبیات افغانستان سخن گفته شود؛ نظریهی دهکدهی جهانی،
ارتباطات سایبری و مجازی و انترنت باید مبنا قرار داده شود و ادعا شود که در جهان
امروز بهگونهای، اطلاعات همگانی شدهاست. اما همگانیشدن اطلاعات تا اندیشیدن در
بارهی فلسفه و جریان فکریی، بومیکردن آن اندیشه و بازاندیشی دربارهی اندیشهها
تفاوت میکند.
با وصفی مطرحبودن
نظریهی دهکدهی جهانی، این نظر را میتوان مطرح کرد: اگر در جامعه و ادبیات ما
نظریههای جدید بنابه همگانیشدن اطلاعات و فضای مجازی مطرح شدهاست؛ تعدادی ادعای
آشنایی به این نظریهها را دارند. این آشنایی به معنای فهمیدهشدن این نظریهها
نیست. این آشناییها سادهانگارانه است؛ زیرا به فهمِ اندیشمندانه و فلسفی نرسیدهاست.
برای اینکه بحث به دراز نکشد؛ از بحث نظریههای مدرن میگذرم، به بحث نظریههای
پست مدرن میپردازم؛ زیرا محور این بحث بیشتر نظریههای پسامدرنیسم در شعر دههی
هشتاد افغانستان است.
فلسفهی پست مدرن
جریانهای فلسفی استند که در کنار فلسفههای مدرن، در تداوم فلسفههای مدرن یا حتا
بهعنوان دورهای جدا از دورهی مدرن میتواند مطرح باشد. اما استوار بر خاستگاهی
استکه این خاستگاه مدرنیت است. نخستین بار که بحث پسامدرنیسم در ادبیات غرب مطرح
شد، بهگونهای همزمان با نظریهی پساختارگرایی در دههی شصت و هفتاد میلادی بود.
از فیلسوفان جریانهای فلسفی پسامدرن میتوان از لیوتار، بودریار، دولوز، دریدا و
کسان دیگر نام برد.
فلسفههای پست مدرن،
مجموعهای از نظریههای موازی در کنار هم اند نه نظریهای واحد و خیلی منسجم و
محدود. با اینهم میشود از مولفههایی در پست مدرن سخن گفتکه به گونهای بین
نظریههای پست مدرن مشترک استند: نخستین تفاوتیکه بین نظریههای مدرن و پست مدرن
است، این استکه آن جدیت شناختِ قاطعِ علمی و پیشرفتیکه در فلسفههای مدرن مطرح
است، در فلسفههای پست مدرن مطرح نیست، حتا فلسفههای پست مدرن به این جدیت شناخت
قاطع علمی و پیشرفت، نظر تمسخرآمیز دارد. مطلقیت، حقیقت، پاسخ نهایی و سخنیکه
کاملا درست باشد در فلسفههای پست مدرن نمیتواند مطرح باشد. آنچهکه حقیقت گفته
میشود، در فلسفههای پست مدرن برساختهها و جعلهای بشری استند که فراتر از
مناسبات فرهنگی بشری هیچ حقیقتی نمیتواند وجود داشتهباشد که درستی و نادرستیهای
باور به حقیقتهای فرهنگی جامعههای بشری را با آن اندازه گرفت و سنجید؛ این درست
است و آن نادرست است.
غیر از این بحثهای
نظری کلی؛ شالودهشکنی، واسازی، مرگ مولف، عدم ساختار، عدم رابطهی دال و مدلول،
عدم رابطهی زبان با واقعیت و ارجاع زبان به جهان بیرون، نسبیتگرایی، عدم قطعیت،
عدم قطعیت در معنا، شکلگیری حقیقت و بازیهای زبانی، ادغام ژانرها و قالبها، چند
صدایی، ریزوم و بحث چند فرمیک، سوریالیسم و جریان سیال ذهن از جملهی مولفههای
فلسفهها و نظریههای پست مدرن استند. در یک متن پست مدرن بایستی تعدادی از این
مولفهها مطرح باشد که بتوان از متن پست مدرن سخن گفت.
در اروپا نظریههای
فلسفی و ادبی خاستگاه اجتماعی، فرهنگی، هنری و بشری دارد؛ زیرا این «ایسم»ها بهصورت
معلق در آسمان به وجود نیامدهاست و از آسمان نیز نیفتادهاند. بنابراین بایستی هر
نظریه، خاستگاههای اجتماعی، فرهنگی و هنری داشتهباشد. فیلسوفان و دانشمندان
غربی، رویدادهایی را در معماری، لباس، ادبیات، هنر، رفتار اجتماعی و فرهنگی متوجه
شدند که این رویدادها و مناسبات نمیتوانستند به اساس نظریههای مدرن، تاویل،
تفسیر و توضیح داده شوند. از درون این بستر و مناسبات بود که نظریههای فلسفی پست
مدرن استخراج شدند و شکل گرفتند.
اما در افغانستان حتا
تجربهی مدرن چندان مطرح نیست، چه برسد که تجربهی پست مدرن مطرح باشد. اگر بحث
پست مدرنیسم در ادبیات و شعر افغانستان مطرح میشود؛ بنابه مدارای نظریههای پستمدرنیستی
که در نظریههای پست مدرن، هیچ رویدادی مطلقا ناممکن نمیتواند باشد، مطرح میشود.
در ضمن، بحث همگانیشدن اطلاعات و مناسبات مجازی نیز در نظر گرفته میشود. تاکید
میکنم که طرح پست مدرنیسم در ادبیات و شعر افغانستان به اساس اینکه پست مدرن و
پست مدرنیسم خاستگاه اجتماعی، فرهنگی و هنری داشتهباشد؛ اندیشیده و باراندیشه شدهباشد،
مطرح نمیشود. زیرا نگرانیها و رفتارهای پست مدرن بهعنوان اندیشه در جامعه،
فرهنگ و ادبیات ما نهادینه نشدهاست. در فرهنگ ما نگرانیها و رفتارهای پست مدرن
قابل درک نیست. اگر بحث شعر یا نظریهای پست مدرنیسم در شعر و ادبیات ما مطرح است؛
بحث بر مبنای واقعیت و نمونه نیست؛ بحث بر مبنای ادعا و ذوق استکه در بارهی آن
اندیشیده نشده و به اندیشه تبدیل نشدهاست.
از دههی هشتاد در
افغانستان تعدادی مدعی به سرایش شعر پست مدرن استند. در بارهی اصطلاحشدن شعر پست
مدرن نیز میتوان بحث کرد: آیا بنابه نظریههای فلسفی پست مدرن میتوانیم ژانری
بنام شعر پست مدرن داشتهباشیم؟ زیرا در نظریههای پست مدرن، از ژانرها و قالبهای
مستقل نمیتوان سخن گفت. ساختار ژانرها و قالبها شکسته و ترکیب میشوند. فلسفهی
پست مدرن بهگونهای مخالف وجود ثبات هویت و چیتسی رویدادها و چیزها است. همواره
این ثبات هویت و چیستی رویدادها و چیزها را با ترکیب دچار تحول و ناشناختهگی
موقتی میکند. بنابراین نمیتوان از ژانرهای مشخص و ثابت بنام شعر یا حتا شعر پست
مدرن سخن گفت؛ فقط میتوان از متن پست مدرن سخن گفت. به هرصورت.
پیش از اینکه به شعر
پست مدرن در افغانستان اشاره شود، نیاز است به شعر پست مدرن در ایران اشاره شود.
زیرا ما در ادبیات معاصر، معمولا متاثر از ادبیات ایران بودهایم. شعر نیمایی در
ایران به میان آمد، بعد در افغانستان مطرح شد. همینگونه شعر شاملویی. شعر نیمایی
و شاملویی نیز بهگونههایی متاثر از آشنایی شاعران و ادیبان ایرانی به ادبیات غرب
و فرانسه است.
دکتر رضا براهنی از
نخستین کسانی در ایران استکه نظریههای پساساختارگرایی و نظریههای پسامدرن را در
شعر مطرح کرد. بعد علی باباچاهی و دیگران. براهنی یک کارگاه شعر در دههی هفتاد
خورشیدی به راه انداخت. در آن کارگاه شعر، مولفههایی را مطرح کرد که این مولفهها
نیمایی و شاملویی نبودند؛ بلکه پساساختارگرا و بهگونههایی، پست مدرن بودند. این
جریان شعری به شعر زبان معروف شد. نظریهی براهنی در بارهی شعر زبان در کتاب
«خطاب به پروانهها چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» با نمونههای شعر از خود رضا
براهنی ارایه شدهاست. دههی هفتاد در شعر ایران در واقع دههی گسست از شعر نیمایی
و شاملویی؛ یعنی دههی گسست از شعر مدرن است.
اما آشنایی ما با شعر
پست مدرن و کلا با پست مدرن و پست مدرنیسم جالب است. در آغاز دههی هشتاد که
طالبان سقوط کرد، فضا و مناسبات اجتماعی نسبتا باز شد. دسترسی به انترنت و فضاهای
مجازی ممکن شد. تعدادی از طریق وبلاگهای شاعران دست چندم ایرانی به شعر پست مدرن،
اصطلاح پست مدرن و آوانگاردیسم آشنا شدند. آنگاه فکر میکردیم هرچهکه در وبلاگهای
ایرانی گفته میشود یا یک ایرانی میگوید درست و خیلی با اهمیت است. برای اینکه
به منابع و کتابهایی از حسین پاینده، شمیسا، براهنی و دیگران آشنا نبودیم. به
منابع غربی، اصلا دسترسی نداشتیم. تعدادی ذوقزده شدیم که نظریههای مدرن، قدیمی و
سنتی استند، نیاز به فهمیدن ندارند؛ به یکبارهگی باید پست مدرن و آوانگارد شد.
اگر در ادبیات ایران
بحث پست مدرن مطرح است، حداقل دهها ترجمه و تالیف دربارهی پست مدرن وجود دارد.
درصورتیکه دربارهی شکلگیری بستر اجتماعی و فرهنگی پست مدرن در جامعهی ایران
ملاحظه داشتهباشیم؛ اما از نظر اکادمیک و بحثهای دانشگاهی در جامعهی علمی،
فرهنگی و ادبی ایران بحثهای پست مدرن قابل درک است. در افغانستان از تالیف کتاب
در بارهی پست مدرن بگذریم؛ حتا کسی یک مقاله از فلسفه و نظریههای ادبی غرب در
این باره ترجمه نکردهاست.
نظریهای در زبان و
ادبیات مطرح استکه گفته میشود تاثیرهای زبانی و ادبی میتواند فراتر از بستر
اجتماعی و تغییر مناسبات فرهنگی از ادبیات و زبانی بر ادبیات و زبانی، تاثیر
بگذارد. بحث بینامتنیت نیز میتواند بهگونهای به این نظریه ارتباط داشتهباشد.
اگر مبنا این نظریه، قرار دادهشود؛ میتوان گفت شاید شعر ما از تاثیرهای زبانی و
ادبی نظریههای پست مدرن بیتاثیر نماندهباشد. اما بنابه گسستهای فکری و اندیشهاییکه
با فلسفهها و نظریههای مدرن داریم؛ نمیتوان تاکید کرد که پست مدرنیسم در شعر ما
تجربه شده و نظریههای پست مدرن و پست مدرنیسم را خوب فهمیدهایم.
قرار بر این نیستکه
از شعر پست مدرن سخن بگویم؛ قرار بر این استکه از مدعیان شعر پست مدرن در شعر
افغانستان سخن بگویم. زیرا شعر پست مدرن بنابه مولفههای پست مدرن نداریم که از
واقعیتی بنابه نمونه سخن گفته شود. بلکه ادعای سرایش شعر پست مدرن داریم، که فقط
در حد ادعا و کجفهمی میتواند قابل طرح باشد. یعنی این شعرها از نظر ساختار و فرم
فاقد ساختار و فرم اند اما جهانبینی و مولفههای ادبی و زبانی پست مدرنیسم در این
شعرها مطرح نیست. بنابراین میتوان این شعرها نوعی از شعرهای پست مدرن افغانی خطاب
کرد که شلیخته و پیشامتن استند. از این نگاه میتواند جالب باشد که مفاهیم جهان
مدرن وقتی به ادبیات و جامعهی ما راه پیدا میکنند «چه صورتی پیدا میکنند!».
مدعیان شعر پست مدرن در شعر افغانستان این افراد استند:
1- حسنزاده: سالها
پیش مجموعهشعری را بنام امضا محفوظ دیدم. این مجموعهشعر از حسنزاده بود. با این
ادعا نشر شدهبود که گویا اولین مجموعهشعر پست مدرن و آوانگارد در شعر معاصر
افغانستان است. در این مجموعهشعر تلاش صورت گرفتهبود که قالبها شکسته و ترکیب
شود. در ترکیب قالبها خلاقیتی صورتی نگرفتهبود. جهانبینی شعرها سنتی بود و
بوطیقا و زیباییشناسی شعرها زیباییشناسی غزل بود. حسنزاده بعد از این مجموعهشعر،
دیگر مجموعهشعر نشر نکرد، بیشتر دنبال موسیقی و آهنگخوانی رفت.
2- مجیبالرحمان
مهرداد: مهرداد سرایش شعر را از غزل آغاز
کرد. سپید سرود. از سپید به تعبیر خودش به شعر آوانگارد و پست مدرن رسید. مهرد
ادعا داشت که او از شاعران و ادیبان بیاستاد است. منظور مهرداد این بود که او خود
را بنابه همگانیشدن اطلاعات و دسترسی به فضاهای مجازی، ساخته است. دانشگاه رفته
اما از استاد و دانشگاه چیزی نیاموخته است.
فکر میکنم مهرداد
یکی از قربانیان همگانیشدن اطلاعات و فضاهای مجازی بود که به جای دسترسی به منابع
دست اول و کتاب، به اطلاعات فضاهای مجازی دلخوش میکرد. آشنایاش به شعر پست مدرن
و آوانگارد نیز بنابه فضاهای مجازی بود.
مهرداد مجموعهشعری
بنام «مخاتب» نشر کرد. مخاطب را به «ت» نوشت. گویا نوشتن مخاطب به «ت» یک کار
آوانگارد و پست مدرنیستی بود. نوشتن مخاطب به «ت» فکر کنم بیشتر تقلیدی سادهانگارانه
و سطحی از بحث دیفرنس و تفاوت ژاک دریدا بود. درحالیکه منظور دریدا از این بحث
عدم رابطهی دال و مدلول و تداوم زنجیرهی دالها بود.
بوطیقای مجموعهشعر
مخاتب، شاملویی بود. تفاوت شعرهای این مجموعهشعر با شعر شاملویی در این بود که
شعرها ساختار نداشتند و ترکیبهای ناخوشساخت زبانی و دستوری داشتند. تصور شاعر
این بود که این ترکیبهای ناخوشساخت زبانی و دستوری، شعرها را آوانگارد و پست
مدرن کردهاست.
3- یاسین نگاه: من
یاسین نگاه را خرمگس شعر دههی هشتاد میدانم. خرمگس نه به معنای سقراطی آن که
سقراط خود را خرمگس آتن میدانست و میگفت خرمگس که با زونگ زونگ خود مردم را
بیدار میکند؛ او (سقراط) با سخنان خود موجب بیداری جامعهی آتن میشود.
منظورم از خرمگس بودن
نگاه به تعبیر افغانستانی واژهی خرمگس است؛ یعنی او مهمان ناخواسته و مزاحم شعر و
ادبیات در دههی هشتاد بود که بنام سرودن شعر و سخنگفتن در بارهی ادبیات، از یکطرف
تولید آلودگی صوتی و مزاحمت میکرد، از طرف دیگر قصد سوء استفاده از آدرس شعر و
ادبیات را داشت.
نگاه نیز چند مجموعهشعر
با ادعای آونگاردیسم و پست مدرن نشر کرد. اما شعرهای ایشان از نظر محتوا، جهانبینی
سنتی، شبانی و روستایی داشت و از نظر فرم، ساختار و بوطیقا، فاقد زیباییشناسی،
ساختار و فرم بود که متن نبودند؛ بلکه پیشامتن بودند.
نگاه فعلا به کافهداری
مشغول است. فکر میکنم، این کار به نگاه بهترین کار است. زیرا نگاه کاسب است، اهل
کسب و کار و درآمد است. نه کارهای در ادبیات بود و نه کارهای در ادبیات میشد.
4- حامد وستا: حامد
وستا از شاعرانی بود که بنابه بوطیقای شعر علی عبدالرضایی شعر میسرود. بوطیقای
شعر علی عبدالرضایی یکی از بوطیقاهای پست مدرن و آوانگارد شعر فا رسی است.
حامد وستا هژده
محموعهشعر انترنتی به نشر رساند. در کار شعری خود موفق بود. بوطیقایی عبدالرضایی
را خوب درک کردهبود. از بازیهای زبانی در شعر خوب استفاده میکرد. مناسبات
تصویری خلاق در شعر خلق میکرد. گریزهای خلاق محتوایی، تصویری و زبانی در شعر
ایجاد میکرد.
زندگی یاری نکرد.
حامد وستا در جوانی درگذشت. با آنکه در جوانی درگذشت، اما متنهای آوانگاردِ قابل
ملاحظه در شعر معاصر افغانستان بجا گذاشت. علی عبدالرضایی هنگام مرگ حامد وستا در
پیامی از حامد وستا بهعنوان یگانه شاعر آوانگارد افغانستان یاد کرد.
بحث از شعر پست مدرن
بیشتر به داخل افغانستان ارتباط میگرفت. بنابراین از شاعران بیرون از افغانستان
که در ایران، اروپا و امریکا استند، سخن به میان نیامد. شاعرانی بیرون از
افغانستان استند که نسبتا تجربههای خوب در سرایش شعرهای آوانگارد دارند. به
هرصورت، شامل طرح این بحث نبودند.
شعر پست مدرن و
آوانگارد در افغانستان به جریان تبدیل نشد. بیشتر بهعنوان کارهای ناپخته و نسجیده
روی دست سرایندگان خود ماندند. حتا سرایندگان مدعی شعر پست مدرن، اکنون از ارایهی
چنین کارهای ناپخته و نسنجیدهی خود پیشمان استند.
من مخالف شعر
آوانگارد یا به تعبیری شعر پست مدرن نیستم؛ بلکه نظر من این استکه ما از نظر بستر
فکری، فرهنگی، زبانی، ادبی و حتا دانش فردی، ظرفیت و گنجایشی را ایجاد نکردهایم
که بتوانیم شعرهای آوانگارد را بهعنوان تجربههای زبانی و ادبی بر زبان و ادبیات
خویش عملی کنیم.
یکی از شاعران اروپانشین که مجموعهشعرش در افغانستان نیز
پخش شدهاست؛ بانو تانیا عاکفی است. لازم میدانم که از ایشان نیز یادآوری شود.
عاکفی مجموعهشعری بنام «خراسانزادهی NL زمینم» نشر کرد. شعرهای این مجموعه، ریزوم
اند. چند فرمیک اند. شعر ریزوم از تجربههای آوانگارد و پست مدرن در شعر است. در
شعر فارسی ایران ریزومسرایی قبلا تجربه شدهاست. تانیا عاکفی از نخستین شاعران
افغانستان استکه ریزوم میسراید.