داستان «در ستایش نامادری» اروتیک است اما نه از
داستان های اروتیک معمولی که فقط در پی ارایه چشم انداز مثبت و شاد از همخوابگی،
جنس، بدن و کردارهای تنانه است. زیرا داستان در ضمن بیان اروتیک با لحن طنزآمیز،
انسان را دچار امر سکس و امر تنانه به عنوان مناسبات هستی شناسانه و نگرانی های
هستی شناسانه می کند. بنابر این در هر خلوت دونفره، یک نفر دیگر (یعنی سه نفر) حتا
بیشتر از سه نفر می تواند وجود داشته باشد. حضور یک «دیگری» در خلوت های دونفره، همیشه
واقعی نیست بلکه می تواند به عنوان نگرانی هستی شناسانه یا وسواس جنسی در ذهن دو
طرف (رفیق جنسی) مطرح باشد.
داستان، مرزهای مشترک بین واقعیت، اسطوره، تاریخ و
تخیل ایجاد می کند. دون ریگوبرتو (شوهر) تداعی های اساطیری و تاریخی از خود و از
خانم اش دونا لوکرسیا دارد. با تخیل، جابجایی های بین خود و شخصیت های اساطیری و
تاریخی ایجاد می کند. با این تداعی ها می خواهد به مناسبات جنسی خویش با دونا
لوکرسیا معنا و اهمیت ببخشد؛ این اهمیت بخشی فراتر از اهمیت جنسی می رود، زیرا معناداشتن
مناسبات جنسی به نوعی درکل به زندگی معنا و اهمیت می بخشد. اما در سراسر داستان ریگوبرتو
نگران حضور دیگری در مناسبات جنسی اش با لوکرسیا است. لوکرسیا نیز نگران این است؛
خوشبختی ای را که با شوهرش دارد، آن را از دست بدهد. با وصفی که در آغاز، این
نگرانی ها بیشتر هستی شناسانه است اما در جریان داستان این نگرانی ها جنبه واقعی
پیدا می کند؛ آنهم این واقعیت طوری اتفاق می افتد که ناممکن، ممکن می شود.
از خوبی های داستان این است که اشخاص زیاد در
داستان وجود ندارد؛ رویدادها تقریبا در یک خانه اتفاق می افتد. چهار شخص در داستان
حضور دارد که سه شخص آن از شخصیت های اصلی داستان است و شخصیت چهارم بیشتر حضور
میانجی گرایانه دارد. این اشخاص: دون ریگوبرتو (پدر)، دونا لوکرسیا (نامادری
فونشیتو)، فونشیتو (پسر ریگوبرتو) و ژوستینیانا (خدمتگار) استند. لوکرسیا چهل سال
دارد. زن دوم ریگوبرتو است. موقعی که با ریگوبرتو ازدواج می کند نگران این است که
با فونشیتو (کودک ریگوبرتو) و با ژوستینیا (خدمتگار) چگونه بسازد که مشکلی پیش نیاید
و این مشکل بین روابط او و شوهرش تاثیر منفی نگذارد. دور از تصور لوکرسیا، همه چه
به خوبی به پیش می رود. زیرا خوی پذیری فونشیتو با لوکرسیا که از نگرانی های جدی
لوکرسیا است؛ برخلاف این نگرانی، فونشیتو به لوکرسیا علاقه نشان می دهد و به زودی
باهم انس می گیرند. اما مناسبات از انس گیری فراتر می رود؛ زیرا فونشیتو کودک
معمولی نیست بلکه او کودکی است که زود و پیش از موقع بالغ شده است. علاقه اش به
نامادری، علاقه معمولی نه بلکه علاقه جنسی است. لوکرسیا در آغاز چندان به غیر
معمول بودن این علاقه پی نمی برد. او زنی است زیبا اما ساده دل و احساساتی. در
نهایت، این ساده دلی و احساساتی بودن اش است که او را دچار مشکل می کند.
صحنه های داستان جدایی از تداعی ها و تخیل های دو
شخصیت داستان (ریگوبرتو و لوکرسیا) -که بین واقعیت، تاریخ، اسطوره و تابلوهای
نقاشی مناسبات برقرار می کند و به نوعی مرز بین واقعیت، اسطوره، تاریخ و نقاشی را
بهم می زند و معبرهای بین این همه ایجاد می کند- با اتفاق صحنه های اروتیک بین سه
شخص: ریگوبرتو و لوکرسیا، وَ بین فونشیتو و نامادری اش (لوکرسیا) به پیش می رود و
جدی می شود. با آنکه فونشیتو تا پایان داستان خود را حق بجانب می داند؛ حق بجانب
به این معنا، گویا کاری خلاف انجام نداده است. لوکرسیا نیز گناهی ندارد، برای این
که با ساده دلی و احساسات انسانی، تن به علاقه کودک داده است. اما در وسط این حق
بجانب بودنِ کودک و ساده دلی لوکرسیا عمل مجرمانه و خیانت رخ داده است.
فونشیتو برخلاف معمول زود بالغ شده است. این بالغ
شدن فونشیتو گویا فقط در غریزه جنسی اتفاق افتاده است. با آنکه او کودکی است
تیزهوش اما نسبت به غریزه جنسی اش آگاهی یک فرد بزرگ سال را ندارد؛ نمی داند که با
کِیها رابطه جنسی برقرار کند. درکل نیک و بدِ مناسبات جنسی را نمی داند. انگار
مناسبات جنسی برای او، مانند غذاخوردن است؛ پیامدی اخلاقی و جرمی در پی ندارد. زیرا
او معنای اورگاسم را نمی داند. از پدرش می پرسد که ارگاسم چیست. پدرش می گوید این
واژه را از کِی شنیده است. می گوید از لوکرسیا. بعد به پدرش می گوید که معلم برای
او کارخانگی داده است تا در باره موضوعی انشایی بنویسد. او در ستایش نامادری انشایی
نوشته است. این متن توصیف و روایت همان صحنه اورگاسم لوکرسیا است که در موقع
معاشقه او با نامادری اش رخ داده بود. این انشا را می آورد و پیش پدرش می خواند. با
وصفی که نمی توانیم تاکید کنیم فونشیتو از انجام این کار قصدی داشته است که این
قصد بیرون کردن نامادری اش از خانه بوده است یا این که این کار را بی هیچ درک از
نیک و بد انجام داده است. خواننده در پایان داستان از نظر داوری اخلاقی معلق می
ماند؛ نه می تواند معصومیت فونشیتو را قبول کند و نه می تواند تاکید کند او خیانتکار
و مجرم است. اگرچه در داستان نشانه های وجود دارد که فونشیتو معنای نیک و بد
کردارش را با نامادری اش می دانسته است. ژوستینیا در پایان داستان که لوکرسیا را
ریگوبرتو از خانه بیرون کرده است، از فونشیتو می پرسد «... فکر نمی کنی کاری را که
با او کردی بد بود؟» فونشیتو پاسخ می دهد «چرا بد بدانم؟ اگر مادرم بود، شاید مگر
مادرم بود؟» در این پاسخ نیز واژه «شاید» به کار رفته است. به این معنا اگر
لوکرسیا مادرش هم می بوده؛ این کار او مطلق بد نبوده است؛ درحالی که از نظر فرهنگی
و اخلاقی این کار با مادر، مطلق بد و شر است. با اینهم می بینیم که فونشیتو می
دانسته انجام دادن این کار با مادر بد است.
پایان
داستان، گفت وگویی است بین فونشیتو و ژوستینیا. فونشیتو در این گفت وگو تاکید بر
حق بجانب بودن، بی گناهی، انجام ندادن خطا و نداشتن قصد بد از انجام کردارش می
کند. ژوستینیا به این باور است که فونشیتو با برنامه ریزی این کار را انجام داده
است تا لوکرسیا را از خانه بیرون کند. اما فونشیتو در ضمنی که خودش را مقصر نمی
داند کارش را بد نمی داند؛ می گوید که لوکرسیا نیز کاری بدی نکرده است «ژوستینیا
من هیچ وقت نگفتم که او کار بد با من می کرده. این را تو از خودت درمی آوری. تو
نباید بدجنس شوی. پدرم گفت که او کار بد می کرده. من تنها در انشام نوشتم که چه می
کرد. حقیقت را نوشتم. گناه من نیست که او را بیرون انداخت. شاید هم بابام راست می
گفت. اگر بابا بگوید حتما درست است. حالا تو چرا دلخوری؟ می خواستی به جای ماندن
در خانه با او بروی؟» در پایان داستان، فونشیتو همان علاقه ای را که به نامادری اش
نشان داده بود و نامادری اش را با نشان دادن علاقه های معصوم و کودکانه گرفتار
کرده بود؛ به ژوستینیا نشان می دهد و ژوستینیا را گرفتار می کند. هنگامی که
ژوستینیا می خواهد موی کودک را ببوسد. کودک دستان اش را دور گردن او حلقه می کند،
شکلک درمی آرد و خودش را لوس می کند که ژوستینیا نرود. با این کارش ژوستینیا وادار
به خنده می شود. در این موقع کودک کارش را انجام می دهد «دختر با شگفتی احساس کرد
که چگونه لب های کودک بر لب او فشرده شد.»
در پایان داستان شاید خواننده متوجه می شود یا شاید
تصور می کند که داستان می خواهد فهم ما را از واقعیت تغییر بدهد؛ نه تنها از
واقعیت در معنای کل و عمومی آن بلکه از واقعیت به معنای خاص نیز در پی تغییر فهم
ما است که واقعیتِ مناسبات جنسی، غریزه جنسی و اروتیک است. مناسبات جنسی، غریزه
جنسی و اروتیک از واقعیت های ممکن زندگی انسان است. اما در این داستان طوری با
مناسبات جنسی، غریزه جنسی و به خصوص با امر اروتیک رو به رو می شویم که از دایره
ممکن فراتر می رود؛ مناسبات جنسی، غریزه جنسی و به خصوص امر اروتیکِ ناممکن اتفاق
می افتد که فهم ما را از واقعیت دچار چالش می کند.
اما حضور فونشیتو این کودک زود به بالغ رسیده؛
همچنان می تواند به عنوان یک مساله روانکاوانه داستانی که اهمیت هستی شناسانه
دارد، باقی بماند. این که این کودک نگرانی هستی شناسانه ریگوبرتو، یعنی یک مرد است
که نسبت به تملک جنسی اش یعنی قصد تصرف و تسلط کامل جنسی بر وجود و بدن زن می خواهد
داشته باشد! ممکن این گونه نیز توجیه شود که فونشیتو نگرانی هستی شناسانه لوکرسیا
است؛ یعنی می ترسد با حضور دیگری و دخالت حضوری دیگری، خوشبختی زناشوی اش را از دست
بدهد یا این که تصور و احساس زیبایی زنانه و شیفتگی وجودی لوکرسیا نسبت به خودش
برای بیشتر دیده شدن است که این کودک زود به بالغ رسیده پا به عرصه می گذارد! شاید
بالغ شدن پیش از وقت فونشیتو ارتباط به نگرانی پسامرگی زنِ متوفای ریگوبرتو بگیرد
که می خواهد دربرابر تصرف حوزه خصوصی اش توسط دیگری (زن دیگر) مقاومت کند! در این
میان، تاویل روانکاوانه ژوستینیا (دختر خدمتگار) را نیز نمی توان نادیده گرفت!