جشنهای باستانی و کهن از نظر روانکاوی یونگی به ناخودآگاهی
جمعی ماقبل تاریخی جامعههای بشری رجعت میکند. جشن شب یلدا* یا به تعبیر فارسی
زبانان جشن شب چله نیز از جشهای باستانی و ماقبل تاریخی است که بیانگر ناخودآگاهی
جمعی ما است. بصورت دقیق تاریخ پیدایش این جشن را نمی توانیم مشخص کنیم. اما
دریافت باستان شناسی و اساطیری نشان میدهد که این جشن هشت هزار سال پیشینه دارد.
در خاورمیانه، ایران، افغانستان، آسیای میانه و... برگزار میشدهاست.
پیش از اینکه به خاستگاه جشن یلدا پرداخته شود، لازم است اندکی درباره «یلدا» و «چله» توضیح داده شود. یلدا، واژهی سریانی است که زایش، تولد و پیدایش معنا میدهد. چله، واژهی فارسی است که برخی ها آن را یک دوره چهل روزه میدانند و برخِها چله را جدای از اینکه چند روز باشد یک دوره زمانی میدانند که بعد از این چله، چله دیگر میآید. چلهی نخست را چلهی بزرگ و چلهی دوم را چلهی کوچک میگویند.
روستانشینان افغانستان جشن چله و شب چله را می شناسند؛ ضمن برگزاری رسم و رواجها، آمادگی برای وقوع رویدادهای طبیعی فصل سرما را نیز میگیرند. تا جاییکه به یاد دارم، پدرم نشانههای زیاد برای سعد و نحسِ وقوع چله میشناخت که این سعد و نحس را بیشتر بر مبنای حرکت ستارهها در همان شب و چگونگی وقوع روز همان شب (فردا) درنظر میگرفت. بنابراین چله یک رویداد مهم تقویمی و معرفت تقویمی در جامعهی ما بودهاست که وقوع چله، هراسها و امیدهای هستیشناختانه و غایتشناسانه را درپی داشتهاست.
شب چله یا شب یلدا، دو نام برای وقوع یک رویداد است که این رویداد، شب اول زمستان، شب اول جدی (دیماه) است. این شب، درازترین شب سال است که پس از این شب، روزها درازتر میشوند و شبها کوتاهتر. بنابراین شب چله را میتوانیم یک رویداد طبیعی در بخشی از کرهی زمین بدانیم.
اگر بخواهیم چگونگی پیدایش جشن چله را بررسی کنیم؛ میتوانیم خاستگاه و پیدایش این جشن، و دیگر جشنهای باستانی مانند جشن نوروز، مهرگان و... بر اساس رویدادهای طبیعی تاویل و تفسیر کنیم. شب چله یا شب یلدا یک رویداد طبیعی است که انسان، هزارها سال پیش این رویداد طبیعی را شناخته و نسبت به آن واکنش نشان دادهاست. انسان باستان رویدادهای طبیعی را درک و احساس میکردند اما بر اساس واقعیت و علت طبیعی نمیتوانستند بشناسد. بنابراین، درک و احساس هر رویداد طبیعی را به رمز و راز اساطیری و دست غیر و بیرونی ربط میداد. این دست غیر و رمز و راز اساطیری برای انسان باستان بر مبنای معرفت تقابل گرایانه (نیکی و بدی) قابل توجیه بود. برای انسان باستان بخصوص در جغرافیای آسیای میانه، افغانستان، ایران و... بنا به واقعیت جغرافیا و حرکت زمین به دور خورشید، فصل گرما و سرما در تفکر شان به عنوان نیکی و بدی تعیینکننده بود.
بنابراین، موقعی که متوجه شدند از پایان تابستان به بعد، روزها کوتاه میشود و شبها دراز؛ این توجه برای شان این گونه توجیه میشود که شب، تاریکی و سرما (بدی) بر روز، روشنایی و گرما (نیکی) درحال چیرهشدن است، یا این که بین امر خیر و شر، جنگ و درگیری جریان دارد و معلوم نیست که خیر بر شر چیره میشود یا شر بر خیر. این نگرانی تا نخستین شب چله که درازترین شب سال بود، ادامه مییافت و این نگرانی در شب چله به اوجِ اضطراب و نگرانی اساطیری میرسید که انسان باستانی با نگرانی بسیار خاص این شب را سحر میکرد و هر لحظه، نگران سرنوشت خود و جهان بود که مبادا شب و تاریکی (بدی) بر روز و روشنایی (نیکی) چیره شود و زندگی انسان و جهان با چیرهشدن شر به پایان برسد.
اینجاست که شب یلدا یا شب چله از درک یک رویداد طبیعی فراتر میرود و به درک یک رویداد معرفتی و هستیشناسانهی اساطیری غایتشناسانه میرسد که نگرانی و ضطراب (امید و نا امیدی) انسان باستان را معنا میبخشد. اگر دقت کنیم به خیلی موارد پی میبریم که چگونه رویدادهای طبیعی از رویدادهای حسی ساده، انتقال کرده به مناسبات معنامند و فرهنگی در زندگی بشر. مثلا هر سنگ چرا مقدس نیست؟ اما حجرالاسود مقدس است! هر شب چرا مقدس/نامقدس نیست؟ اما شب چله مقدس/نامقدس است! و... این موارد، نیز رویدادهای حسی استند اما از رویدادهای حسی به مناسبات معنامند انتقال یافتهاند و جنبههای فرهنگی و اعتقادی پیدا کردهاند.
انسان باستان در شب چله با ناقراری خاصِ اساطیری خویش مینشیند و منتظر جدیترین نزاع و درگیری خیر و شر (تاریکی و روشنایی) است تا ببیند که خیر پیروز میشود یا شر. اگر شر پیروز شود، جهان تاریک میشود و خورشید دیگر طلوع نمیکند؛ اگر خیر و نیکی بر بدی پیروز شود، خورشید طلوع میکند و بعد از این شب، با دراز شدن روزها، چیرگی خورشید بر تاریکی قابل مشاهده است. اما این دور، تمام شدنی نیست و هر سال تکرار میشود. خوشبختانه، توقع و امید انسان تا هنوز برآورده شدهاست، زیرا بعد از هر شب یلدا، خورشید طلوع کردهاست.
در اوستا، ماه جدی «دی» نام دارد که به آن «دیماه» میگویند. دی در انگلیسی «روز» معنا میدهد. بنابراین فردای شب یلدا که اولین روز دیما است؛ این روز را میتوانیم روز خورشید یا «خورشیدروز» بدانیم. «دی» در اوستا نام یکی از ایزدان اوستایی نیز است.
اگر بخواهیم دربارهی شب چله یا شب یلدا پژوهش کنیم به عنوان یک جشن ماقبل تاریخی و روایت اساطیری نیاز به پژوهش جدی دارد که از نظر اسطورهشناسی و باستانشناسی قابل اهمیت است و بر جشنها و فرهنگهای بشر تاثیر فرهنگی داشتهاست؛ از جمله، اسطورهشناسان به این نظر استند که جشن کریسمیس نیز ادامه رواج و تحول جشن یلدا در اروپا است که یازده جدی برگزار میشود و بعد از مسیحیت، این جشن بنام تولد حضرت عیسی برگزار میشود.
اگر بخواهیم یک پژوهش و تحقیق ساحهای (پژوهش همزمانی) دربارهی رسم و رواجهای شب چله یا شب یلدا در ولایتهای افغانستان انجام بدهیم، به رسم و رواجهای مهم و معناداریی دست مییابیم که هنوز از مراسم قابل برگزار در فرهنگ مردم افغانستان است.
جشن شب چله یا یلدا از نظر هستیشناسی ما را از تاریخ به ماقبل تاریخ میبرد و تاریخ را با ماقبل تاریخ وصل میکند و انسان منطقه را به عنوان روایت معرفتی از ماقبل تاریخ تا تاریخ میآورد. به این نتیجه میرسیم که انسان روایتی ناتمام از امید و هراسهای معرفتی است که از دریافتهای اساطیری تا دریافتهای فلسفی و تا دریافتهای علمی این امید و هراسهای هستیشناسانه جریان داشتهاست. دریافتهای پایان جهان در علم، پیشبینی برخورد سنگهای آسمانی به زمین یا روایت بشقاب پرنده و موجودات فرازمینی در زمین، میتواند برای انسان معاصر مانند نگرانیهایی باشد که شب یلدا برای انسان باستان داشتهاست.
شب چله یا شب یلدا به عنوان یک معرفت، اهمیت خاص فرهنگی و بشری دارد که انسان باستان در بخشی از جهان بنا به واقعیت طبیعی به این معرفت دست یافتهاست و این معرفت را ارایه کردهاست. از این نگاه، جشن شب یلدا یا چله، از باستانیترین میراثهای فرهنگی و بشری در جامعه ما است که باید به عنوان میراث فرهنگی و معرفتی بشر، حفظ و احترام شود تا روایتها و جشنهای بشری در کنار هم بتوانند کثرت فرهنگی بشر را و تجربههای متفاوت فرهنگی بشر را به نمایش بگذارد.
به آنچهکه میتوان تاکید کرد این است که بایستی همه جشنها به بازی و سرگرمی تبدیل شوند و امکان این را پیدا کنند که زمینهساز خوشیهای جمعی و شادمانیهای جمعی مردم شوند، اگرنه با کارکرد تاریخی خود که برای انسان باستان داشته، نمیتوانند دارای کارکرد معنادار باقی بمانند؛ زیرا بنابه تغییر و تحول عقیده و برداشتهای انسان، جشنها نیز کارکرد خود را از دست میدهند؛ پس چه بهتر که از همه عیدها و جشنهای کهن استفادهی فرهنگی مدرن و بازیگرانه کنیم. درغیر آن این جشنها در زندگی مدرن به درد سر تبدیل میشوند که به زندگی و بازیهای فرهنگی مدرن ارتباط برقرار نمیتوانند.
پیش از اینکه به خاستگاه جشن یلدا پرداخته شود، لازم است اندکی درباره «یلدا» و «چله» توضیح داده شود. یلدا، واژهی سریانی است که زایش، تولد و پیدایش معنا میدهد. چله، واژهی فارسی است که برخی ها آن را یک دوره چهل روزه میدانند و برخِها چله را جدای از اینکه چند روز باشد یک دوره زمانی میدانند که بعد از این چله، چله دیگر میآید. چلهی نخست را چلهی بزرگ و چلهی دوم را چلهی کوچک میگویند.
روستانشینان افغانستان جشن چله و شب چله را می شناسند؛ ضمن برگزاری رسم و رواجها، آمادگی برای وقوع رویدادهای طبیعی فصل سرما را نیز میگیرند. تا جاییکه به یاد دارم، پدرم نشانههای زیاد برای سعد و نحسِ وقوع چله میشناخت که این سعد و نحس را بیشتر بر مبنای حرکت ستارهها در همان شب و چگونگی وقوع روز همان شب (فردا) درنظر میگرفت. بنابراین چله یک رویداد مهم تقویمی و معرفت تقویمی در جامعهی ما بودهاست که وقوع چله، هراسها و امیدهای هستیشناختانه و غایتشناسانه را درپی داشتهاست.
شب چله یا شب یلدا، دو نام برای وقوع یک رویداد است که این رویداد، شب اول زمستان، شب اول جدی (دیماه) است. این شب، درازترین شب سال است که پس از این شب، روزها درازتر میشوند و شبها کوتاهتر. بنابراین شب چله را میتوانیم یک رویداد طبیعی در بخشی از کرهی زمین بدانیم.
اگر بخواهیم چگونگی پیدایش جشن چله را بررسی کنیم؛ میتوانیم خاستگاه و پیدایش این جشن، و دیگر جشنهای باستانی مانند جشن نوروز، مهرگان و... بر اساس رویدادهای طبیعی تاویل و تفسیر کنیم. شب چله یا شب یلدا یک رویداد طبیعی است که انسان، هزارها سال پیش این رویداد طبیعی را شناخته و نسبت به آن واکنش نشان دادهاست. انسان باستان رویدادهای طبیعی را درک و احساس میکردند اما بر اساس واقعیت و علت طبیعی نمیتوانستند بشناسد. بنابراین، درک و احساس هر رویداد طبیعی را به رمز و راز اساطیری و دست غیر و بیرونی ربط میداد. این دست غیر و رمز و راز اساطیری برای انسان باستان بر مبنای معرفت تقابل گرایانه (نیکی و بدی) قابل توجیه بود. برای انسان باستان بخصوص در جغرافیای آسیای میانه، افغانستان، ایران و... بنا به واقعیت جغرافیا و حرکت زمین به دور خورشید، فصل گرما و سرما در تفکر شان به عنوان نیکی و بدی تعیینکننده بود.
بنابراین، موقعی که متوجه شدند از پایان تابستان به بعد، روزها کوتاه میشود و شبها دراز؛ این توجه برای شان این گونه توجیه میشود که شب، تاریکی و سرما (بدی) بر روز، روشنایی و گرما (نیکی) درحال چیرهشدن است، یا این که بین امر خیر و شر، جنگ و درگیری جریان دارد و معلوم نیست که خیر بر شر چیره میشود یا شر بر خیر. این نگرانی تا نخستین شب چله که درازترین شب سال بود، ادامه مییافت و این نگرانی در شب چله به اوجِ اضطراب و نگرانی اساطیری میرسید که انسان باستانی با نگرانی بسیار خاص این شب را سحر میکرد و هر لحظه، نگران سرنوشت خود و جهان بود که مبادا شب و تاریکی (بدی) بر روز و روشنایی (نیکی) چیره شود و زندگی انسان و جهان با چیرهشدن شر به پایان برسد.
اینجاست که شب یلدا یا شب چله از درک یک رویداد طبیعی فراتر میرود و به درک یک رویداد معرفتی و هستیشناسانهی اساطیری غایتشناسانه میرسد که نگرانی و ضطراب (امید و نا امیدی) انسان باستان را معنا میبخشد. اگر دقت کنیم به خیلی موارد پی میبریم که چگونه رویدادهای طبیعی از رویدادهای حسی ساده، انتقال کرده به مناسبات معنامند و فرهنگی در زندگی بشر. مثلا هر سنگ چرا مقدس نیست؟ اما حجرالاسود مقدس است! هر شب چرا مقدس/نامقدس نیست؟ اما شب چله مقدس/نامقدس است! و... این موارد، نیز رویدادهای حسی استند اما از رویدادهای حسی به مناسبات معنامند انتقال یافتهاند و جنبههای فرهنگی و اعتقادی پیدا کردهاند.
انسان باستان در شب چله با ناقراری خاصِ اساطیری خویش مینشیند و منتظر جدیترین نزاع و درگیری خیر و شر (تاریکی و روشنایی) است تا ببیند که خیر پیروز میشود یا شر. اگر شر پیروز شود، جهان تاریک میشود و خورشید دیگر طلوع نمیکند؛ اگر خیر و نیکی بر بدی پیروز شود، خورشید طلوع میکند و بعد از این شب، با دراز شدن روزها، چیرگی خورشید بر تاریکی قابل مشاهده است. اما این دور، تمام شدنی نیست و هر سال تکرار میشود. خوشبختانه، توقع و امید انسان تا هنوز برآورده شدهاست، زیرا بعد از هر شب یلدا، خورشید طلوع کردهاست.
در اوستا، ماه جدی «دی» نام دارد که به آن «دیماه» میگویند. دی در انگلیسی «روز» معنا میدهد. بنابراین فردای شب یلدا که اولین روز دیما است؛ این روز را میتوانیم روز خورشید یا «خورشیدروز» بدانیم. «دی» در اوستا نام یکی از ایزدان اوستایی نیز است.
اگر بخواهیم دربارهی شب چله یا شب یلدا پژوهش کنیم به عنوان یک جشن ماقبل تاریخی و روایت اساطیری نیاز به پژوهش جدی دارد که از نظر اسطورهشناسی و باستانشناسی قابل اهمیت است و بر جشنها و فرهنگهای بشر تاثیر فرهنگی داشتهاست؛ از جمله، اسطورهشناسان به این نظر استند که جشن کریسمیس نیز ادامه رواج و تحول جشن یلدا در اروپا است که یازده جدی برگزار میشود و بعد از مسیحیت، این جشن بنام تولد حضرت عیسی برگزار میشود.
اگر بخواهیم یک پژوهش و تحقیق ساحهای (پژوهش همزمانی) دربارهی رسم و رواجهای شب چله یا شب یلدا در ولایتهای افغانستان انجام بدهیم، به رسم و رواجهای مهم و معناداریی دست مییابیم که هنوز از مراسم قابل برگزار در فرهنگ مردم افغانستان است.
جشن شب چله یا یلدا از نظر هستیشناسی ما را از تاریخ به ماقبل تاریخ میبرد و تاریخ را با ماقبل تاریخ وصل میکند و انسان منطقه را به عنوان روایت معرفتی از ماقبل تاریخ تا تاریخ میآورد. به این نتیجه میرسیم که انسان روایتی ناتمام از امید و هراسهای معرفتی است که از دریافتهای اساطیری تا دریافتهای فلسفی و تا دریافتهای علمی این امید و هراسهای هستیشناسانه جریان داشتهاست. دریافتهای پایان جهان در علم، پیشبینی برخورد سنگهای آسمانی به زمین یا روایت بشقاب پرنده و موجودات فرازمینی در زمین، میتواند برای انسان معاصر مانند نگرانیهایی باشد که شب یلدا برای انسان باستان داشتهاست.
شب چله یا شب یلدا به عنوان یک معرفت، اهمیت خاص فرهنگی و بشری دارد که انسان باستان در بخشی از جهان بنا به واقعیت طبیعی به این معرفت دست یافتهاست و این معرفت را ارایه کردهاست. از این نگاه، جشن شب یلدا یا چله، از باستانیترین میراثهای فرهنگی و بشری در جامعه ما است که باید به عنوان میراث فرهنگی و معرفتی بشر، حفظ و احترام شود تا روایتها و جشنهای بشری در کنار هم بتوانند کثرت فرهنگی بشر را و تجربههای متفاوت فرهنگی بشر را به نمایش بگذارد.
به آنچهکه میتوان تاکید کرد این است که بایستی همه جشنها به بازی و سرگرمی تبدیل شوند و امکان این را پیدا کنند که زمینهساز خوشیهای جمعی و شادمانیهای جمعی مردم شوند، اگرنه با کارکرد تاریخی خود که برای انسان باستان داشته، نمیتوانند دارای کارکرد معنادار باقی بمانند؛ زیرا بنابه تغییر و تحول عقیده و برداشتهای انسان، جشنها نیز کارکرد خود را از دست میدهند؛ پس چه بهتر که از همه عیدها و جشنهای کهن استفادهی فرهنگی مدرن و بازیگرانه کنیم. درغیر آن این جشنها در زندگی مدرن به درد سر تبدیل میشوند که به زندگی و بازیهای فرهنگی مدرن ارتباط برقرار نمیتوانند.
* برای انسان باستان شب یلدا جشن نه بلکه
هراس و نگرانی جمعی از چیرگی شب بر روز بوده؛ بنابر این فردای این شب که خورشید
روز است، نیک و مبارک است. این که ما شب یلدا را جشن میگوییم از تحولهای معرفتی
معاصر شب یلدا است که نگرانی اساطیری یلدا رفع شده و رواج فرهنگی آن ادامه یافتهاست. این تحول، خوب و خجسته است، میتواند به
ادامهی این جشن بینجامد.