۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

جعل هویت و توهینِ قوم هزاره در سند رسمی «اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (اقوام غیر پشتون)» اکادمی علوم افغانستان


اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (اقوام غیر پشتون)» نام کتابی گویا تحقیقی، است که گروهی از محققان اکادمی علوم افغانستان، تحقیق کرده اند و اکادمی علوم آن را چاب و نشر کرده است. بنابر این، این کتاب نه دیدگاه یک شخص، بلکه دیدگاه علمی و رسمی اکادمی علوم افغانستان در باره اقوام غیر پشتون کشور، می باشد.
یک بخش این کتاب را محترم سرمحقق سید امین مجاهد، کار کرده و به معرفی هزاره های ولایت میدان وردک، پرداخته است. در این پرداخت، دچار احساسات شخصی شده، از معیار تحقیق و نگاه علمی به موضوع دررفته و گرفتار تناقض گویی شده، روش تحقیق را رعایت نکرده به نقل قول های مشکوک و فاقد ماخذ تکیه کرده، تفاوت نگاه علمی را یا ندانسته یا قصدا خواسته با نگاه غیر علمی و ابراز نظرهای شخصی، برداشت های روانی خود را در باره هزاره ها بیان کند؛ در حالی که نگاه علمی، نگاهی است خون سرد و فاقد هرگونه احساسات نفرت و دوستی نسبت به موضوع. اما نگاه این سرمحقق محترم اکادمی علوم افغانستان، مملو از احساست و ذوق شخصی است که به معیارهای تحقیق و ارزش علم، چندان ارتباطی ندارد.
به هر صورت، مهم نیست که این کار را کدام شخص انجام داده است، مهم این است که این پروژه ی تحقیقی از طرف اکادمی علوم کشور است. بنابر این، مسوولیت علمی و حقوقی آن ارتباط می گیرد به اکادمی علوم؛ زیرا پروژه، طرح تحقیق، هزینه ی تحقیق و چاب و نشر این اطلس، کار رسمی اکادمی علوم است.
قرار معلوم غیر از هزینه ی چاب و نشر؛ حق الزحمه و هزینه ی این پروژه ی گویا تحقیقی، پنجاه هزار دالر امریکایی بوده است. در صورتی که در یک مرجع علمی نظارت باشد، دیدگاه علمی و تعهد در برابر تحقیق وجود داشته باشد، روش تحقیق در تحقیق رعایت شود؛ کارهای علمی و تحقیقی، ارزش و جایگاه اش را می یابد با تاسف چنین مواردی در کارهای به نام تحقیق در افغانستان، چندان در نظر گرفته نمی شود. در این اطلس و در بخش کار محترم سرمحقق سید امین مجاهد، که هیچ در نظر گرفته نشده است. همین دست کم گرفتن اصول تحقیق، سبب می شود تا کارها آبکی و عاری از اعتبار علمی، از آب درآید. پول مصرف می شود، زمان هدر می رود؛ نتیجه این می شود تا نهاد رسمی و مرجع معتبر علمی یک کشور (اکادمی علوم) سندی ارایه کند، فاقد اصول تحقیق و دیدگاه علمی، ناقض وحدت ملی و حقوق بشری اقوام و مردم کشور.
در صورتی که دیدگاه های غیر علمی و مغرضانه از طرف یک فرد ارایه شود، چندان مهم نیست و می تواند قابل توجیه باشد زیرا افراد خالی از بغض و نفرت نیست اما مراجع علمی و تحقیقاتی، نباید دچار بغض و نفرت فاحش در تحقیق شود؛ آنهم یک مرجع علمی ملی کشور (اکادمی علوم).
من این نوشته را از موقیعت بیرونی و با یک نگاه خون سرد علمی نسبت به موضوع، برای نهادینه شدن روش تحقیق و اهمیت علم و دیدگاه بی طرفانه ی علم، می نویسم تا در کارهای تحقیقی و علمی بتوانیم، جدای از هرگونه نفرت و دوستی ای که به مساله داریم، به موضوع تحقیق مان، نگاه آرام، بی غرضانه و از بیرون داشته باشیم.
به صورت فشرده به مشکل های رعایت نشدن روش تحقیق و به نبود دیدگاه علمی در این تحقیق، پرداخته می شود:
محترم سرمحقق از دو الی سه منبع بیشتر استفاده نکرده و این دو- سه منبع هم منابع دست چندم و معمولا غیر علمی و روایت ضد هزاره، است. اکثر نقل قول ها و ماخذش از حیات افغانی است که این نقل قول ها توهین برانگیز و غیر علمی اند.
بنابر این، یا محترم سرمحقق، اشراف بر موضوع تحقیق نداشته و یا هم قصدا نخواسته که از منابع علمی، دست اول، به روز و آبدیت که در باره هزاره ها در این پسین ها تحقیق شده است، استفاده کند. اکادمی علوم هم به مساله توجه نکرده و این گردآوری را به عنوان سند تحقیقی و ملی، به ملت ارایه کرده است.
من به ذکر تعدادی از منابع علمی و شناخته شده در تاریخ هزاره ها می پردازم که محترم سرمحقق، از آنها هیچ استفاده نکرده است:
تاریخ ملی هزاره ها از تیمور خانوف
فرهنگ عامیانه هزاره ها از حسین علی یزدانی
سایه روشن های از وضع جامعه هزاره از چارلز میسن
مختصرالمنقول در تاریخ هزاره و مغول از محمد افضل بن وطن داد زابلی
هزارستان از محمد عظیم بیک
هزاره و هزارستان از عسی غرجستانی
پژوهشی در تاریخ هزاره ها از حسین علی یزدانی
هزاره های افغانستان از سید علی عسکر موسوی
هزاره ها از حس پولادی
هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت از بصیر احمد دولت آبادی
مردم هزاره و خراسان بزرگ از محمد تقی خاوری
متاسفانه محترم سرمحقق، معمولا در باره هزاره ها از منابعی استفاده می کند که این منابع به هزاره و تاریخ هزاره ارتباط ندارد و اگر از هزاره هم در آنها سخن رفته، حاشیه ای و از روی غرض بوده است:
د پشتو قبیلو شجری او مینی از پوهنوال محمد عمر
حیات افغانی از محمد حیات خان
نژادنامه افغان از کاتب
بیشترین ماخذی را که داده از حیات افغان است، انگار که کار محترم سرمحقق سید امین مجاهد، تخلیصی از حیات افغانی در باره هزاره ها است. باید گفت چگونه می توان بدون در نظر داشتن منابع معتبر موجود و با استفاده از سه منبعی که هر قدر هم مهم باشد-در ارتباط به هزاره ها منبع شده نمی تواند- تحقیقی را از تاریخ، فرهنگ، عقاید و وضیعت زندگی مردمی، ارایه کرد! از این سه کتابی که مولف به عنوان منبع تحقیق اش استفاده کرده، شاید از پنجاه سال پیش باشد. در حالی که در این پنجاه سال بعد دریافت علم از نژاد، تبار، تاریخ و فرهنگ تغییر کرده است و تحقیقات مهمی در این راستا ارایه شده است و با استفاده از همین دریافت عمومی علم، در ارتباط به نژاد، تبار، تاریخ و فرهنگ هزاره ها نیز تحقیقات مهمی صورت گرفته است که کتاب های بالا نمونه ای از این تحقیقات است.


نقل قول های بی ماخذ
محترم سرمحقق در صفحه ی 653 بی ذکر ماخذ به نقل از فیض محمد کاتب می آورد:
«این قوم [هزاره] که فرق های مغل و تاتار اند، و در افغانستان توطن و قرار دارند. ششصد و پنجاه هزار خانه و دو ملیون و دویست و پنجاه هزاره نفر و هم شعیه امامیه اثنا عشریه به جز قلیلی از هزاره های شیخ علی و هزاره بهسود که اسماعیلیه و پیرو آقاخان محلاتی مقم بمبی و معروف به «غالی» اند، دیگران عموما پابند دین و محب جان نثار آیمه طاهرین (ع) و شجا (ع) جنگجو و مهمان نواز و سخا (سخاوتمند) و از عدم علم و وجود جهالت- لجوج . کینه توز و زشت خو و دروغگو و بطاشند...».
نقل قول ماخذ ندارد، معلوم نیست که از کجا برداشته است.
در صفحه ی 655 به نقل از شخصی بی نام و نشانی به نام ابوالفضل، بی ذکر ماخذ می آورد:
«ابوالفضل می نویسد: اینها [هزاره ها] اولاده افواج منگوخان نواسه چنگیز خان اند که در این کوه ها مانده اند و از قول یک شخص معتبر ثقه و با معلومات که مولف با وی خود ملاقات داشته می گوید که (قوم هزاره شاخه ای از قوم چرکس میباشد) چرکس یک قوم مشهور ترکی است که در اطراف و اکناف داغستان که با روسیه ملحق الحدود میباشد، زنده گی دارند. اگر این تحقیق صحت داشته باشد، پس علت این معلوم نیست که چرا اینجا [افغانستان] آمده و مسکن کزین شده اند».
این ابوالفضل کیست؟ و این شخص معتبر ثقه کیست؟ که مولف خود با وی ملاقات داشته و از او نقل قول کرده که هزاره از قوم چرکس است! این شیوه ای که محترم سرمحقق کار گرفته آیا در تحقیق این شیوه، درست است؟ این شیوه از نظر روش شناسی به تحقیق هیچ ارتباطی ندارد و بیشتر به یک توطیه می ماند تا به تحقیق.
در صفحه ی 656 بی ذکر هیچ ماخذی، در باره ی چگونگی نامگذاری قوم هزاره و واژه ی هزاره، چنین ابراز نظر می کند:
«در مورد وجه تسمیه هزاره نظریات متعددی ارایه گردیده از جمله یکی اینست: در دوره زمامداران سابقه زابلستان، اینها [هزاره ها] در بدل باج قسمیکه در این ملک رواج بود «هزار تن» بخدمت شاهی می فرستادند. از این جهت این قوم بنام «هزاره» شهرت یافت. مردم ایران هزاره را بنام «بربری» و منطقه شان را بربر گویند و شاید هم ایرانی ها این نام را از جهت بند «بربر» که آنرا «بند امیر» نیز خوانده اند، که در شمال منطقه هزاره جات در حدودات ترکستان موقیعت دارد، بر اینها [هزاره ها] گذاشته اند».

استفاده از روایات ضد هزاره گی برای بیان تعصب مذهبی و قومی
محترم سرمحقق در صفحه ی 663 به نقل از حیات افغانی، می آورد:
«تعجب آور اینست که بعضی از ایشان از اساسات مذهب خود نیز بی خبر اند زیرا ایشان حضرت علی امیرالمومنین کرم الله وجه را جانشین خاتم النبیین حضرت محمد (ص) میداند و جای که کدام درخت یا سنگ و یا هم پل [پاشنه پا] انسان ویا اسپ را ببینند برایش بدیده مزار می نگرند و می گویند این موضع، جای نشست آنحضرت یا جای قدم های آن مبارک و یا هم جای پل و یا نقش دلدل آن میباشد و آنجا نذر میکنند و خیرات می پزند».
در صفحه ی 668 زیر عنوان «دین و مذهب و باوری های عامیانه» مردم هزاره می آورد:
«گرچه طور کلی هزاره ها شیعه مذهب و رافیضی استوار اند و در سابق با اهل سنت و جماعت چندان روابط خوبی نداشتند. اما هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده بلکه سنی اند...».
رافضی عنوان کردن شیعه مذهب ها نامی است متعصبانه که پیروان مذاهب دیگر از روی تعصب بر شیعه مذهب ها گذاشته اند و شیعه مذهب ها این عنوان را اهانت نسبت به خود می دانند. مترادف دانستن شیعه و رافضی، و لحنی را
که سرمحقق به کار برده (هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده بلکه سنی اند)، نشانی از تعصب مذهبی است.
بعد از سقوط حکومت نجیب الله، گروه های مجاهدین در کابل جا به جا شدند اما این گروه ها درگیر جنگ با یکدیگر شان شدند. علت این درگیری و جنگ داخلی را محترم سرمحقق در صفحه ی 666 به هزاره ها نسبت می دهد:
«... تا اینکه بعد از سقوط رژیم داکتر نجیب الله و اشغال کابل توسط مجاهدین هزاره ها نیز در قدرت سهیم شدند، ولی هرگز به سهم شان در قدرت قانع نبوده به بهانه بدست آوردن حقوق حقه شان بین آنها و سایر احزاب درگیری های شدیدی صورت گرفت تا زمانیکه بالاخره طالبان بر کشور مسلط شده، تمام تنظیم ها بشمول هزاره ها کابل را ترک گفتند».
در صفحه ی 675 می گوید که هر فرد بالغ هزاره یک میل اسلحه کلاشینکوف، دارد. در همین صفحه نظرش را در باره ی کوچی و هزاره، چنین بیان می کند:
«از چندین سال بدینسو که جنگ های تنظیمی در کشور گسترش یافت و حتا قبل از آن در دوره جهاد که همه مردم مجبور به ترک کاشانه شان شده بودند کوچی ها نیز منطقه بهسود را ترک گفته به پاکستان رفتند که بعد از دعوت دو باره شان علفچرهای شان را مردم بهسود که هزاره اند تصرف نموده از آمدن آنها به این سرزمین ممانعت کردند که این مساله چندین مرتبه باعث جنگ های مسلحانه بین شان گردید...».
آقای سرمحقق، هزاره ها را تصرف گر خوانده و در همین صفحه در باره ی حقوق کوچی ها نگرانی اش را ابراز داشته می گوید که اسکان کوچی ها در بهسود از طرف رییس جمهور صادر گردیده اما این فرمان چندان عملی نشده است.

تناقض ها در توصیف ظاهری و قیافه ی زنان و مردان هزاره
سرمحقق در صفحه ی 666 در توصیف بدن و قیافه ی مردم هزاره می آورد:
«هزاره ها چهره تاتاری دارند و در مجموع قواره های شان چنین ترسیم شده میتواند. کله کلان، ابروان کشاده، چشم ها تنگ، گردن های چاق و پندیده، بینی خم، روی گرد، کومه ها برآمده، گردن کوتاه، گوش ها دراز، بدن چاق، قد میانه مایل به کوتاهی، از شانه تا اندم یک قسم، اکثر شان دارای رنگ گندمی، بعضی سیاه چهره و عدۀ هم سرخ و سفید میباشند».
در ادامه می آورد:
«مولف (د پشتو قبیلو شجری او مینی) از قول یکی از دوستان هزاره خود که باشنده ارزگان بوده، بدون ذکر نامش نقل می کند که می گفت: در بین ما مردم هزاره اصل و اعلی نسب کسی است که با یک چشم شان- چشم دیگر را ببیند یعنی خمی بین دو چشم (هدف بینی است) نسبت کاسه چشمان بیشتر باشد. در اسمش پسوند «علی» باشد و در موقع رفتار گاهی به یک پهلو زمانی هم به پهلوی دیگر لنگر بیاندازد. وی می آفزاید بعضی علایم دیگر هم هست ولی نمیتواند بدون اجازه دوستش از آن ذکری بعمل آورد».
در باره ی این موجودی که آقای سرمحقق آن را تعریف کرده است؛ فکر کنید که این موجود چیست!
گوش ها، دراز. از شانه تا اندام یک قسم. بینی خم تر و پایین تر از کاسه های چشم، تا اندازه ای، چشم ها یکدیگر را ببینند. هنگام رفتار و قدم زدن، از یک پهلو به پهلو دیگر لنگر بیاندازد و علایمی دیگر که گفتنی نیست!
این برای من یک معما است. در تبار و نژاد آدمی، وجود چنین تبار و نژادی را تصور کرده نمی توانم. شاید محترم سرمحقق از نژادی سخن گفته که در ماقبل تاریخ از بین رفته و ما نمی دانیم؛ فکر کنم این نژاد، بچه ی خاله ی تهاندرتال ها بوده است.
در صفحه ی 667 در باره ی زنان هزاره می گوید:
«تمام خانم های این قوم دارای رنگ سفید، چاق و روهای صاف مقبول دارند و اما چشمان، ابرو و بینی شان همسان مردهای شان بوده و بدون سر تمام بدن شان خالی از موی میباشد. عدۀ از زنهای این قوم بسیار مقبولند».

چکیده
آنچه که در نهایت از این کتاب، به دست می آید؛ جعل در شناخت قوم هزاره و توهین و تحقیر این قوم است.
آقای سرمحقق، برای جعل در شناخت قوم هزاره به نقل قول های بی ماخذ و منبع تکیه می کند از نام های بی نام و نشان: ابوالفضل، و گاهی از کسانی نقل می کند که آوردن نامش جایز نیست؛ اما می گوید این آدم هایی که از آن نقل شده، هزاره استند.
من به تعدادی از منابع علمی در باره ی قوم هزاره، در آغاز این نوشته اشاره کردم که آقای سرمحقق از این منابع هیچ کار نگرفته است. از دو- سه منبعی که استفاده کرده، همه غیر علمی و لا اقل از پنجاه تا صد سال پیش است و روایاتی است متعصبانه و ضد هزاره. حتا آثار ملا فیض محمد کاتب نیز می تواند از جمع روایت ضد هزاره باشد. تعدادی از آثار کاتب در دربار عبدالرحمان خان نوشته شده و از جمله نوشته های رسمی حکومت همان وقت است که در دوره آن حکومت، گویا روزانه سه چارک چشم هزاره کشیده می شد. درست است که کاتب، هزاره بود اما او مورخ رسمی حکومتی بود که برخورد آن حکومت را با مردم هزاره همه می دانند، نیاز به توضیح ندارد. بنابر این کاتب ناگزیر بود تا نظر حکومت را در باره ی هزاره بنویسد.
در صورتی که محترم سرمحقق، به اراده ی خود این کار را انجام می داد و نشر می کرد، چندان مهم نبود، زیرا نظر یک شخص بود و از طرف دیگر بنا به رعایت نشدن روش تحقیق و نداشتن ماخذ و منابع دقیق، ارزش و اعتبار علمی و تحقیقی، نداشت. اما وقتی مهم و قابل تامل می شود که این کار به اراده ی اکادمی علوم افغانستان، صورت می گیرد و به عنوان سند معتبر علمی و ملی از آدرس بلندترین مرجع کشور و دولت، به ملت ارایه می شود. نمی دانم پس از نشر این کتاب، چگونه می توان به اکادمی علوم، به عنوان یک نهاد علمی و تحقیقاتی رسمی و ملی، نگاه کرد، و وجود آن را برای علم و تحقیق و برای مردم افغانستان قابل توجیه دانست!
نخواستم تا در برابر هر ابراز نظر سرمحقق محترم، دریافت هایی علمی ای را که پژوهشگران تاریخ در باره ی هزاره ارایه کرده اند، بیاورم چون ادعاهای ایشان، اساس و پایه علمی نداشت. فقط خواستم تا برخورد غیر علمی سرمحقق را نسبت به موضوع بیان کنم و این را بگویم که در این کشور، برداشت از تحقیق و علم؛ امری است مبتذل، که فاقد دیدگاه علمی و روش تحقیق، است.
من جستاری را در باره ی هزاره ها زیر نام «هزاره ها و افغانستان پیش از آریایی» انجام داده ام که در یک رساله ارایه می شود. بنابر این، لازم ندانستم تا از دریافت های آن جستار، در ارتباط به جایگاه و پیشینه ی تاریخی مردم هزاره، در این نوشته بیاورم. در نوشته های قبلی ام: «هزاره شناسی، گفتمان ممنوع در افغانستان»، «هزاره ها و تعصب مهندسی شده»، «مزاری؛ آگاهی و انتخاب» و... به صورت گذارا به جایگاه و پیشینه ی تاریخ هزاره ها اشاره کرده ام.
یادداشت: رسم الخط کتاب در آوردن نقل ها به طور کامل حفظ شده است. واژه های درون قلاب «[]» در این نقل ها از من (یعقوب یسنا) است، برای وضاحت به کار رفته است

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

کتاب اهریمن از چاب برآمد


از مقدمه کتاب

اسطوره‌پژوهی از نیمهی قرن بیستم در دانش و معرفت بشری، جایگاهی ویژه، یافته است. دانشمندان از دیدگاه هر علم به تحقیق، توضیح و تعبیر اسطوره پرداخته و اهمیت اسطوره را در علوم، معرفت و زندگی بشری، مشخص کرده اند. اما در افغانستان، به اسطوره چندان پرداخته نشده؛ این عدم پرداخت به اسطوره باعث شده که اهمیت اسطوره، از نظر موضوع مبهم بماند.
افغانستان از نظر پیشینهی اساطیری، موقعیت خاص در منطقه داشته و روایت اساطیری پادشاهی اوستا، ارتباط جغرافیایی با سرزمین افغانستان دارد. بنابر این، پرداختن به اساطیر اوستایی، جایگاه افغانستان را در اساطیر منطقه مشخص کرده و بر پیشینهی اعتبار تمدنی و فرهنگی این سرزمین می‌افزاید.
در باره‌ي اساطیر اوستایی، زیر نام «اساطیر ایرانی»، شرق شناسان و ایرانیان، پژوهشهای زیادی را انجام داده‌اند و این همه پژوهش با رویکردی خاص، انجام یافته که فقط برای ایجاد معرفت ایرانی، صورت گرفته و از کشورهای افغانستان و تاجکستان بر این اساطیر، هویت زدایی شده است.
این رساله به بررسی بازتاب اساطیر اوستایی در شاهنامه پرداخته؛ در ضمن، با رویکرد واقع بینانه؛ سهم اساطیری منطقه و افغانستان در اوستا و شاهنامه را نیز در نظر داشته و جایی که لازم بوده به سهم افغانستان در اساطیر شاهنامه و اوستا اشاره شده است.
بخش عمدهی شاهنامه- که بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است؛ در حقیقت هر دو بخش، از نظر رویکرد و ماهیت روایت؛ یک بخش می‌تواند باشد- با اوستا ژرف ساخت مشترک اساطیری دارد.
منظور از بازتاب اسطورههای اوستایی در شاهنامه، همین بخش بزرگ اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان پادشاهی گشتاسب را دربر می‌گیرد.
در این پژوهش، ارتباط اساطیری شاهنامه با اوستا، از نظر جغرافیای اساطیری، جهان شناختی اساطیری، شخصیت‌های اساطیری و مفاهیم اساطیری، بررسی شده و کوشش شده تا این ارتباط به طور دقیق ارایه شود.
برای این که در افغانستان چندان به اسطوره پرداخته نشده؛ در بخش نخست، به پیشینه و جریان‌های اسطوره‌شناسی و چیستی اسطوره پرداخته شده و تلاش شده تا معرفتی از اسطوره و جریان‌های فکری اسطوره شناسی، ارایه شود.
در بخش دوم، از اسطوره‌های اوستایی سخن رفته و اسطوره‌های اوستایی؛ مبنای اسطوره‌پژوهی دانسته شده که امروز به «اساطیر ایرانی» شهرت یافته است. در ضمن به معرفی زبان اوستا، زمان و جایگاه زندگی زرتشت، جغرافیای اوستا و جهان‌شناختی اساطیری اوستا پرداخته شده است. هدف این پرداخت، این است تا در پرتو آن بتوانیم چشم‌انداز مشخص و روشنی از شاهنامه پیدا کنیم. دیگر این که، این پرداخت، واقعیت‌هایی را در باره‌ي جایگاه سرزمین افغانستان در جغرافیای اوستا و سهم آن را در شخصیت‌های اساطیری اوستا و در روایت اوستا و شاهنامه، آشکار می‌کند.
بخش سوم، بازتاب اسطوره‌های اوستایی را در شاهنامه به بررسی گرفته و مفهوم کلی‌يي از ژرف‌ساخت مشترک اوستا و شاهنامه در مفاهیم، جغرافیا و شخصیت‌های اساطیری، ارایه کرده است.
بخش چهارم، به اشتراک اسطورههای مینوی اوستا و شاهنامه پرداخته است. مراد از اسطورههای مینوی؛ نیروهای نیکی و بدی‌يي است که در اوستا از آن، سپند مینو و انگره مینو، اراده شده است. رهبری سپند مینو را اهوره مزدا و انگره مینو را اهریمن در اختیار دارد. درکل، بیانگر جهان ایزدی و اهریمنی است.
بخش پنجم، روند گیتیگ شدن دو نیروی مینوی اوستا را در سرزمین نمادین ایران باستان، ايران ويج، (سرزمین روشنایی و خیر) و توران (سرزمین تیرگی و بدی) به بررسی گرفته است.
شخصیت‌های اساطیری این دو سرزمین که از اوستا در شاهنامه بازتاب یافته، معرفی شده و به تحولاتی که در زندگی روایتی این شخصیت‌ها از اوستا تا شاهنامه رخ داده، پرداخته است.
بخش ششم، به بازتاب ژرف‌ساخت مفاهیم بنیادین اساطیری اوستایی در شاهنامه پرداخته و ارتباط مفهومی خرد، نیروهای پنجگانه و فر را در اوستا و شاهنامه مشخص کرده است.
بخش هفتم، در باره‌ي روایت جانوران اساطیری اوستا و شاهنامه است. روایت اساطیری سیمرغ را در اوستا و شاهنامه بررسیده است.
 

از نتیجه ی کتاب

اسطوره امر معناداری است که ماهیت هستی شناسانه دارد. زیرا نوعی از اندیشیدن است که بشر در دورهی طولانی زندگی خویش با چنین رویکردی (اسطورهيي) اندیشیده، و از جهان، انسان، زندگی، مرگ و پدیده‌ها، شناخت ارایه کرده است. بنابر این، مطالعهی اسطوره می‌تواند مطالعهی صورتی از تفکر انسان و هستی شناسیی حاصل این تفکر، باشد.
مطالعهی اساطیر اوستایی و شاهنامه نیز بررسیيي است از نخستین شکل‌گیری اندیشیدن اساطیری اقوام ایرانی، که جهان و زندهگی را در بخشی از جغرافیای بشری، دارای معنا کرده، و امر هستی شناسانه از آن ارایه کرده است.
در حقیقت امر، این مطالعهی همان امر هستی‌داری است که انسان‌های پیش از اوستا و دوره‌ي اوستا از جهان و زندهگی در اوستا ارایه کرده‌اند و در شاهنامه تداوم یافته است.
منظور از شاهنامه، همان بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان دوره‌ي گشتاسب را دربر می‌گیرد. زیرا بعد از این دوره، شاهنامه روایت تاریخی پیدا می‌کند که در این بخش، پادشاهی هخامنشیان و اشکانیان بسیار خفیف و گسسته بازتاب یافته، و پادشاهی دوره‌ي ساسانی به طور کامل و پیوسته روایت شده است. بنابر این، شاهنامه پس از بخش اساطیری و پهلوانی، از نظر موضوع و جغرافیا با اوستا تفاوت پیدا می‌کند. زیرا موضوع اوستا جهان‌شناختی اساطیری است در یک جغرافیای اساطیری؛ که این جغرافیا در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی (ایران امروز). روایت از پادشاهی در اوستا؛ روایتی از آغاز پادشاهی در ایران شرقی است، در حالی که دوره‌ي تاریخی شاهنامه، روایتی است از پادشاهی در ایران غربی (ایران امروز) و پادشاهی ساسانی در این سرزمین.
بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، پیرنگ و ژرف‌ساخت روایت مشترک در جهان‌شناختی، شخصیت‌های ایزدی، شخصیت‌های پادشاهی- پهلوانی و دوره‌های پادشاهی و مفاهیم اساطیری، دارد. از این اشتراک می‌توان آمار زیر را ارایه کرد:
1 نام اهوره مزدا با شش امشاسپند در شاهنامه بازتاب یافته که در این بازتاب سلسله مراتب اوستایی و خویشکاری آنان نیز قابل دریافت است.
2 نام نه (9) ایزد اوستایی در شاهنامه بازتاب یافته که از این جمله، ایزد سروش و ایزد هوم در شاهنامه با تحول شخصیتی رونما شده اند.
ایزد سروش به عنوان پیک پروردگار در شاهنامه خویشکاری یافته و بازتاب گستردهيي در شاهنامه دارد.
ایزد هوم با شخصیت انسانی و مردمی در شاهنامه ظاهر شده است.
3 از نیروهای اهریمنی اوستایی، اهریمن با شش دیو در شاهنامه بازتاب یافته؛ از این جمله ضحاک (اژدهاک اوستایی)، شخصیت مردمی یافته است.
4 شاهان اوستایی در شاهنامه در دو سلسله به طور دربست بازتاب یافته (باید گفت بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، روایتی کاملی است از آغاز و انجام پادشاهی در اوستا) که سلسلهی پیشدادی و کیانی می‌باشد. در اوستا لقب هوشنگ پرذات است؛ این لقب در شاهنامه، نام سلسلهيي پادشاهی از گیومرس تا گرشاسب، شده است.
ژرف‌ساخت روایت شاهان شاهنامه از اوستا پیروی می‌کند یعنی عناصر اساسی روایت، در شاهنامه و اوستا همسان است. تنها تفاوتی که در برخی موارد در این روایت‌ها رونما شده؛ مطابقت با شرایط اجتماعی و اعتقادی عصر شاهنامه و گسترش روایت‌ها در شاهنامه می‌باشد.
گیومرس در اوستا نمودار نخستین آفرینش انسانی است. اما در شاهنامه نخستین کسی است که آیین پادشاهی را می‌گذارد.
تمامی پادشاهان اوستایی از هوشنگ شروع تا گشتاسب که سیزده پادشاه را دربر می‌گیرد، در شاهنامه از ایشان روایت شده و روایت‌هایی که در باره‌ي کارنامه‌ی این پادشاهان در اوستا رفته در شاهنامه بازتاب و گسترش روایتی یافته است.
دو پادشاه در شاهنامه به تعداد پادشاهان اوستایی افزوده شده که گیومرس و گرشاسب است. البته تردیدی در باره‌ي پادشاهی لهراسب هم وجود دارد؛ گویا او در اوستا پادشاه نبوده، در شاهنامه روایت پادشاهی یافته است.
در اوستای موجود از گرشاسب، آخرین پادشاه پیشدادی شاهنامه، هیچ خبر و سخنی نیست.
5 نه (9) شخصیت دیگر اوستایی که شاه نه بلکه پهلوان و فرزانه اند؛ در شاهنامه با همان شخصیت پهلوانی و فرزانگی شان، بازتاب یافته است.
در شاهنامه به تعداد این پهلوانان افزوده شده که خانوادهی پهلوانی رستم و گودرزیان می‌باشد.
سام نام خانوادگی و نریمان صفت گرشاسب در اوستا؛ شخصیت مستقل در شاهنامه پیدا می‌کند و نام نیاکان پهلوانی رستم می‌شود. درحالی که از رستم و خانوادهی پهلوانی او در اوستای موجود اطلاعی نیست.
احتمال دارد که رستم از شاهان یا پهلوانان اشکانی یا سکایی باشد که وارد روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده است.
گودرزیان و قارن نیز از شاهان و رؤسای قبایل دوره‌ي اشکانی است که در شاهنامه وارد بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده و روایت اساطیری یافته اند در حالی که اینها شخصیت‌های تاریخی اند.
ورود رستم و گودرزیان در روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه، به ژرف‌ساخت روایت؛ که اساس اوستایی دارد، تغییر ایجاد نکرده بلکه از ورد این شخصیت ها برای گسترش ژرف‌ساخت اوستایی به عنوان کمال روایت در شاهنامه استفاد شده است.
6 شخصیت‌های عمدهی تورانی اوستایی نیز در شاهنامه بازتاب یافته که پنج تن می‌باشند و مهم‌ترین این شخصیت‌ها افراسیاب در دوره‌ي کیخسرو و ارجاسب در دوره‌ي گشتاسب، است.
7 سیمرغ، پرندهی اوستایی، در شاهنامه روایت کاملی یافته و اسطوره‌ي مرغان اوستایی، در اسطوره‌ي سیمرغ به تحلیل رفته است.
8 شش عنصر مفهومی اوستایی، در شاهنامه بازتاب یافته که عبارت است از: جان، روان، دین، بوی (چهار نیرو از نیروهای پنجگانهی آدمی)، خرد و فر.
فر با مفهوم گسترده در شاهنامه بازتاب یافته است. تاکید بر خرد در شاهنامه، بیانگر وحدت پیرنگ مفهومی شاهنامه با اوستا است.
9 جغرافیای اوستا و جغرافیای بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، یگانه است. بنابراین، ایران بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه همان ایران اوستایی است که در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی.
این یگانگی در روایت پادشاهی بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه و روایت پادشاهی اوستا نیز وجود دارد. روایت پادشاهی اوستا؛ روایتی است از پادشاهی در ایران شرقی که ارتباطی با پادشاهی ماد و هخامنشی در ایران غربی (فارس)، ندارد. بنابر این، بخش اساطیری شاهنامه هیچ مناسبتی با روایت پادشاهی در ایران غربی ندارد.
زمینهی روایت‌های اوستا و بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، ایران شرقی است که سرزمین افغانستان، بخش عمده و اساسی جغرافیای ایران شرقی است و بیش‌ترین سهم را در اساطیر اوستا و در بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه دارد.